سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سرنوشت

دخترک کوچک با چشمان آبی خود به کجا می نگرد ؟، او با عمق چشمانش کدامین قدم را دنبال می کند و به دنبال جا پاهای کیست؟

 

شاید او به دنبال کسی است که تنها مونسش در تمام تنهاییش بوده ، شاید هم در انتظار بازگشت آرام جانش چشم به انتظار است...

 

(انتظارو انتظار و انتظار....

چه واژه  نزدیکی با تمام دلهای عاشق شکسته است.)

 

قطره ای اشک از چشمان دریایی اش به روی میز چوبی می افتد او بی توجه به همه چیز مرواریدهای این دریای آبی را بر روی گل گونه هایش رها ساخته.

چقدر سنگین و بی آلایش به دور دستها می نگرد آیا می تواند به نگریستن و گریستنش پایان دهد؟

خدای من چه چیزی در دلش غوغا کرده که او را چنین آشفته ساخته؟

اما از نگاه پر از نگرانی او می تون خواند که او می داند دیگر برگشتی نیست و هر چه هست رفتن است و دوری و انتظار و حتی شاید انتظاری بیهوده برای بازگشت.

چه بی هیچ گونه آلایشی با دستانش بازی می کند و حساب فردا و فرداهای بعد را می نماید. و می داند بی او بدون دستانش و بدون حتی شکایت هایش و بی نگاهای هر روز او باید زندگی کند ، و چه سخت  این دل بی قرارش را آرام خواهد کرد، چون او دایه اش را از او خواهد خواست، او چه جوابی برای گفتن حقیقت خواهد یافت؟

 

او در آینه می گرددد و از آینه سوال می کند و آینه سکوت اختیار کرده ولی در یک کلام سرنوشت را برایش معنی می کند . سرنوشت روی پیشونیت نوشته .

کاش آنها هم می توانستند با رنگ محبت دنیای خود را رنگی کنند. ولی ....

 

 

 


» نظر

سرنوشت

دخترک کوچک با چشمان آبی خود به کجا می نگرد ؟، او با عمق چشمانش کدامین قدم را دنبال می کند و به دنبال جا پاهای کیست؟

 

شاید او به دنبال کسی است که تنها مونسش در تمام تنهاییش بوده ، شاید هم در انتظار بازگشت آرام جانش چشم به انتظار است...

 

(انتظارو انتظار و انتظار....

چه واژه  نزدیکی با تمام دلهای عاشق شکسته است.)

 

قطره ای اشک از چشمان دریایی اش به روی میز چوبی می افتد او بی توجه به همه چیز مرواریدهای این دریای آبی را بر روی گل گونه هایش رها ساخته.

چقدر سنگین و بی آلایش به دور دستها می نگرد آیا می تواند به نگریستن و گریستنش پایان دهد؟

خدای من چه چیزی در دلش غوغا کرده که او را چنین آشفته ساخته؟

اما از نگاه پر از نگرانی او می تون خواند که او می داند دیگر برگشتی نیست و هر چه هست رفتن است و دوری و انتظار و حتی شاید انتظاری بیهوده برای بازگشت.

چه بی هیچ گونه آلایشی با دستانش بازی می کند و حساب فردا و فرداهای بعد را می نماید. و می داند بی او بدون دستانش و بدون حتی شکایت هایش و بی نگاهای هر روز او باید زندگی کند ، و چه سخت  این دل بی قرارش را آرام خواهد کرد، چون او دایه اش را از او خواهد خواست، او چه جوابی برای گفتن حقیقت خواهد یافت؟

 

او در آینه می گرددد و از آینه سوال می کند و آینه سکوت اختیار کرده ولی در یک کلام سرنوشت را برایش معنی می کند . سرنوشت روی پیشونیت نوشته .

کاش آنها هم می توانستند با رنگ محبت دنیای خود را رنگی کنند. ولی ....

 

 

 


» نظر