مرا زين مردمان مشمر خيالي دان که مي گردد
خيال ار نيستم اي جان چه بر اسرار مي گردم
چرا ساکن نميگردم بر اين و آن هميگويم
که عقلم برد و مستم کرد ناهموار مي گردم
مرا گويي مرو شپشپ که حرمت را زيان دارد
ز حرمت عار مي دارم از آن بر عار مي گردم
بهانه کردهام نان را وليکن مست خبازم
نه بر دينار مي گردم که بر ديدار مي گردم
هر آن نقشي که پيش آيد در او نقاش مي بينم
براي عشق ليلي دان که مجنون وار مي گردم
در اين ايوان سربازان که سر هم در نميگنجد
من سرگشته معذورم که بيدستار مي گردم
نيم پروانه آتش که پر و بال خود سوزم
منم پروانه سلطان که بر انوار مي گردم
مولانا
************
داشتم رد ميشدم گفتم يه سري هم به تو بزنيم اين گوشه اين همه
تنها نشين ميدونم که دوست داري نظرات دوستات رو تو وب لاگ
ببيني به هر حال هر جه که باشد نظر
يه ديوانه مثل بنده نظر ميده يه عاقل ديگه يه جور ديگه
نگو که چرا ديوانه چون عقل به جاي ما رو نرسند عشق راهيم
کرد بر آورد نشون داد .
زين خرد جاهل همي بايد شدن
دست در ديوانگي بايد زدن
هرچه بيني سود خود زان ميگري
زهر نوش و آب حيوان را بري
آزمودم عقل دور انديش را
بعد ازين ديوانه سازم خويش را
![]()
![]()