• وبلاگ : نسا
  • يادداشت : دل يخ زده...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 1 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + علي آذرمهر 
    سلام ..
    نوشته هات خيلي قشنگ بود راستش الان فقط دارم نيگاه ميکنم
    و باز هم نيگاه ميکنم چون سخني بالانر از نگاه نيست
    راستش زندگي ما انسانها ( اين نظر من) بيشتر به خاطر بعضي
    موقع ها تنگ و تار يا پر از شادي ميشه و دوامي نداره ميره مياد
    ديوانه ميکنه ! نميخواهم با کلمه بازي کنم ولي من احساس
    ميکنم شناخت نداريم از هيچ چي و ميسازيم و يه روز اون يه دفعه
    خراب ميشه ...به چيزي تکيه ميکنيم که خود اون دنبال تکيه گاه
    ميگرده ولي نميدونيم که نه من نه هيچ انساني به هم تکيه گاه
    نيست کمکي ميتونه بکنه دواي دردي ميتونه بشه ولي تکيه گاه نه
    تکيه گاه هر کسي شناخت اون از اين دنياست
    وز آمدنم نبود گردون را سود /
    وز رفتن من جلال و جاهش نفزود /
    وز هيچ كسي نيز دو گوشم نشنود /
    كاين آمدن و رفتن از بهر چه بود ؟ /
    دوست من نميدونيم چه خبره زندگي براي خيلي ها شده مسابقه
    نه عشق نميدنن به دنبال چي ميگردن دريغ از اينکه با له کردن
    مردم نه تنها بيشتر به قعر ميرن بلکه ديگه يه جا ميشه قانون
    جنگل ولي تو اين داستان شناخت هست که باز ميشه
    اگر ندونيم که هستيم و چه هستيم ....داستان هميشه همين
    خواهد بود تلخ ...غمناک ...تنهايي
    راستش يه روزهايي تو يه جاهايي از يه چيز هايي در مورد شناخت
    برات يه گوشه هايي پاکتي گفتم شايد از بس ترافيک بالا بود
    برات شنود نشد به هر حال من زود ..زود برات اينجا يادداشت ميذارم
    چند تايي هم شعر شايد اصل مطلب رو شعر ها بهتر از من ادعا
    کنن . لطفا با دقت بخون شايد جواب رو يافتي ! اگر نه پاي يه ميز
    کلي برات حرف دارم که شايد گوشه اي از سئوالات باشه
    ********
    بسوز در آتش اين عشق و هيچ مپرس /
    که در اين بس جانها به عشق داده اند /
    ******
    تو به يک خواري گريزاني ز عشق /
    تو به جز نامي چه ميداني زعشق /
    *******
    زندگي زيباست چشمي باز کن
    گردشي در کوچه باغ راز کن
    هر که عشقش در تماشا نقش بست
    عينک بدبيني خود را شکست

    علت عاشق ز علتها جداست

    عشق اسطرلاب اسرار خداست

    من ميان جسمها جان ديده ام

    درد را افکنده درمان ديده ام

    ديده ام بر شاخه احساسها

    ميتپد دل در شميم ياسها

    زندگي موسيقي گنجشکهاست

    زندگي باغ تماشاي خداست

    گر تو را نور يقين پيدا شود

    ميتواند زشت هم زيبا شود

    حال من در شهر احساسم گم است

    حال من عشق تمام مردم است

    زندگي يعني همين پروازها

    صبحها، لبخندها، آوازها

    اي خطوط چهره ات قرآن من

    اي تو جان جان جان جان من

    با تو اشعارم پر از تو ميشود

    مثنوي هايم همه نو ميشود

    حرفهايم مرده را جان ميدهد

    واژه هايم بوي باران ميدهد

    *************
    اين ها سخني بود در اين قالب , در ضمن همه اين ها رو ديدم
    و حاضرم به تو هم ثابت کنم ولي اگر ثابت شد ديگه نبايد زيرش بزني
    نه اينکه بشينم تو رو قانع کنم که بله ....نه
    عملا ثابت کنم
    اميدوارم هر جا که هستي هميشه شاد باشي و خنده بر لبات