سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پرستو

پرستو تو هم کوچ کردی....

چقدر باید توان داشت ؟ چقدر می بایست صبر تمرین کرد تا ایستاد؟

تا کی من همان شاگرد مردودی این کلاس خواهم بود؟ تا کی ؟ چقدر سخت نظاره گر رفتنها نشسته ام..

پرستو تو هم رفتی.... دوست زیبای من .... اکنون مادرت را چه کسی تسکین دهد ؟ چه کسی سر به شانه های مادرت خواهد گذاشت ؟ کمر شکسته پدرت دیگر با هیچ درمانی راست نخواهد شد...

پرستو چه زود کوچ کردی... چه زود به رفتن دل دادی ... پرستو رفتی در پشت سر ما نظاره گر قدمهایت...

با گل های ارکیده به دیدن سرای جدیدت آمدم پرستو اما پاهایی لرزان با قلیب گرفته...

تمام خاطراتت در مقابل چشمانم حتی لحظه ای کنار نمی روند.

ای عزیز رفته از دست ....

چشمانت را بستی ، بی آنکه به چشمان پر اشکی که تو را بدرقه می کردند بنگری؟

رفتی خوابیده و اینبار همه دست به آسمان به دنبالت....

کاش ثانیه ها می ایستادند تا تو می ماندی... کاش مژده ماندنت را مرغ سحر به ما می داد کاش بودنت را باز تجربه می کردیم.... حال این تجربه نبودنت را چند بار در این کلاس رد خواهیم شد؟!

گلهای سپید تقدیم گام هایت به آن سرای باقی....

می دانم که سبزی روحت سبزی بخش آنجاست و گرمای حضورت در آنجا نیز جاوید است...

پرستوی عزیز دیگر نمی آیی...

و این آخرین نوشته ها برای توست... می دانم که چه سخت به جلو می رویم اما....

کاش حتی کاش....

   روحت شاد 


» نظر