سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آه ای دل من

دیروز کاری کردم که فکر نمی کردم روزی موفق به انجام این کار بشم.

اما وقتی برگشتم و به مامان گفتم فقط موج اشک را در چشماش دیدم و یه لبخند که حس کردم خودش را مجبور به قبول بعضی از چیزها کرده.

خدایا یعنی می تونم ، من خیلی بهش وابستم تا عمق قلبم دیوانه وار دوستش دارم آخه مادرم...

 

اما میدونم دیگه چیزی هم واسه از دست دادن ندارم و باید برم. من آنچیزهایی که باید می باختم خیلی وقت پیش باختم. الان هم باید زندگی جدیدی را با دیدی جدید تر بسازم. خدای من بهم قدرت بده تا در جبران گذشتم بتونم مقاومت کنم.

 

می دونم راهی که انتخاب کردم را تا حالا حتی واسه یک  روز هم تجربش نکردم  ...

 

این یک قدم جدید به جلوست آیا واقعا میرم جلو یا می مونم تو جایی که الان هستم و یا می رم عقب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

کاش می وتونستم با آنچیزهایی که اینجاست خودم را راضی نگه دارم اما شاید همه آن آدمها (که می دونن چقدر دوسشون دارم) من را واسه گرفتن این تصمیم مصمم تر کردند.

 

نمی گم آنها مقصر هستند نه اما کم تقصیر هم نیستند .اینم میدونم که هر کسی خودش برنامه زندگیش را می سازه و دیگران فقط نظاره گرند تا ببینند که چی میشه.

 

من خوشبختانه یا متاسفانه نمی تونم بشینم و لبخند معنی دار دیگران را نسبت  به خودم تحمل کنم . همیشه اینجوری بودم که سعی کنم تا خودم را خیلی محکم تر از آنچیزی که تو دلم می گذره نشون بدم. یکی از همکارام بم گفت : نسا هر کی بار اول تو را ببینه یا با تو نشست  و برخاست نداشته باشه فکر میکنه که تو یه دختر متکبری. اما تو خیلی مهربونی.

 

آآآآآه ه ه ه ه ه ه  ای دل من ، چی کشیدی با تو چه کردم  من  . از این به بعد من و تو تنها ی تنها جلو خواهیم رفت آخه من توهستم و تو من و حداقل خوبیش اینکه من وتو حرفهای هم رو می فهمیم.

 

مامان دوست دارم ،ولی نمی تونم بگم که چقدر تنهام و نیاز دارم که مثل بچه ها سرم را بگذارم روی پاهات و تو با دسهای نرمت موهام را نوازش کنی . می دونم که هیچ وقت این دلم آروم نخواهد گرفت.

 


» نظر