سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شب عجیب

دیشب شب خیلی عجیبی بود واسم ،خیلی عجیب. نمی دونم چی بگم و از کجا بگم .آن اس ام اس خیلی حالم را دگرگون کرد. آن خوای که دیدم و صبح تعبیرش عیننا اتفاق افتاد.

بعد از آن اس ام اس پا شدم تماس گرفتم اما باز هم بی جواب موندم. فقط گریه می کرد و می گفت من دیگه تحمل این همه شکست را ندارم.

خدایا داره چه اتفاقاتی می افته. چی شده ؟؟؟؟

 

همش سوالهام با بی جواب موندن به هزار سوال دیگه تبدیل می شد. آخه چرا باید تا آخر شب توی قبرستون زیر بارون باشه مگه چه کسی یا چه چیزی تونسته اینجوری روش تاثیر بگذاره که به این شدت از هم پاشیده بود.

 

منکه نمی تونم گریه هاشو ببینم و آروم بشینم. فقط میدونم فعلا باید در کنارش باشم و تنهاش نگذارم.

نمی تونم الان توی این شرایطی که داره تنها رهاش کنم می دونم که اون حتی توجهی به این موضوع نخواهد کرد. اما من می دونم که دوستمو تنهاش نگذاشتم.

 

می دونستم داره اتفاقات عجیبی می افته و من بیخود نگران نبودم.

چرا باید بعضی آدمها به این راحتی بعضی هارو تا این حد آزرده خاطر کنند؟مگه آنها تو وجودشون انسانیت مرده؟ مگه به جای قلب یه قلوه سنگ جانشین شده؟

مگه باید اونیکه صادقه را هفت بار به دار مجازات آویخت؟ به جرم کدوم گناه؟

 

نمی دونم کی هستی و چی هستی و چی کار کردی فقط می دونم واسش یه دوست بودی یه دوست ده ساله و حرمت این دوستی را به زیر پا انداختی که دیشب تا این حد داغون بود.

ای دشمنان دوست نما برید و دور شید که نبودن شما تو زندگیش فقط یه درده ،اما بودنتون از بودن بزرگترین بدبختیها بزرگتره.

پس برید وبگذارید تا اون فقط با تنهاییهاش با شه نه با شما که به دروغ و ریا دوروبرشو پر کردین.

 

خدایا خودت به خیر بگذرون...


» نظر