حصار خاردار
چند روزیکه تصمیمهای یکی از دوستام که خیلی واسم عزیزه ذهنم رو مشغول کرده . آخه آن خیلی متفاوته ، خیلی .. حتی احساسات اونهم با همه ما ها یه جورایی فرق داره و این مساله من رو خیلی نگران این تصمیمهای اخیرش کرده.
نمی دونم چرا اما نگرانم ،خیلی ، به خودشم گفتم اما آن فقط گفت مرسی . همین . نمی دونم واقعا واسش مهم بود که نگرانم یا نه . شایدم آره . نمی دونم گفتم که اخلاق متفاوتی با خیلی ها داره.
اما من واقعا می خوام آن همیشه هر جا که هست و با هر کسی تحت هر شرایط بهترین باشه . فقط باید دقت خودشو ببره بالا . آیا می تونه یا نه فقط می خوام خدا خودش کمکش کنه.
من خودمم می ترسم توی این شرایط بهش نزدیک بشم دیشب بهم گفت تو حتی سلامتی من را جویا نیستی اما آن هنوز متوجه نیست که نمی خوام منتظر احوال پرسیام بذارمش. آن چیزی که خودش ازمن خواست که اینجوری باشم و من تلاشم را کردم تا زیاد دورش را شلوغ نکنم و بذارم خودش راحت تر به انچکه می خواد و در نظرش فکر کنه.
خدایا تنهاش نذار ،خدایا تو را قسمت میدم به تمامی مقدسات زمین و آسمانها کمکش کن.
خدایا تو آنرا با تمام تفاوتهاش بپذیر و دست آن بی هیچ جوابی از طرف خودت بر نگردون.
خدایا میدونی دل آن شکسته و منم نتونستم واسش جای آن چیزهایی که از دست داده رو بگیرم و مجبورم آروم دور شم که حتی رفتنم را احساس نکنه که یوقت اذیت بشه.
می تونستم درکش کنم اما نشد و نخواست چون حصار دورش رو با خارهای زیادی محکم کرده سعی کردم ازش رد شم اما همیشه زخمی تر از گذشته با دست خالی برگشتم...
به خاطر گذشتن از حصارش به جز ملامت از جانب اون چیزی نشنیدم...
کلمات کلیدی :
» نظر