روبه صفتان
امروز از اون روزهایی که می خوام فریاد بزنم بگم خسته شدم از دست همه ی شما هایی که نقاب محبت به صورتتون زدید و ابراز محبت می کنین خست ام از تمام نگاههای دروغین شماها خسته ام از تمام آغوشهایی که به ریا و تملق به رویم گشاده اید... آن لبخندهای پر حیله و پر از ریای شما را نمی خواهم
اشکهای دروغین چشمانتان ارزانی خود شما و دل شما باشد... من شماهارا نمیخواهم...
به یاد دارم که در گذشته های دور هر دانه ی اشک با ارزش بود ولی حالا هر روبه صفتی اشک می ریزد ابراز محبت می کند...
خدایا دیگر خواهر خواهر نیست برادر برادر نیست و ....
شما انسانهایی که خودرا متمدن و آزاد اندیش و در بین مردم متفاوت تر از بقیه نشان می دهید... آری با شما هستم سنگ اوادتان را در بین مردم به سینه نزنید چون در واقعیت چیز دیگری هستید... مردم را به آن پندار وا مدارید که چه سختیها متحمل شده اید چرا که خود کرده را تدبیر نیست...
افتخار ندانید فرزند زا تنها گذاشتن..
چه راحت لبخند تظاهر بر نقابتان نقش می گیرد خسته ام از همه ی شما خسته ام از حرفهایتان از دستهایتان از همه ی شما خسته ام...
ای خواهر که خود را یادگاری از پدرم می دانی این جوابم نبود...
خدایا دلم گرفته خیلی گرفته ...
پناهم بده که بی پناهترینم ...
در این زمانه به جای اینکه از دستمان بگیرید از پایمان کشدید...
کلمات کلیدی :
» نظر