دنیای ما...
این دنیا ی ما دنیای پر از خالی ها پر از نداری ها پر از بی کسیها...
عجب روزگاریست...
آب برایت میریزند اما انقدر قطره قطره که در اوجج تشنگی بی خیال جرعه ای از آن می گردی
بعد از آن در یا هم برایت بی مفهوم است. ابر پر از باران هم معنایی ندارد چون تشنه سیر گشته ای ...
سیر از همه از همه ی نامردمیها از همه تظاهرها...
در مقابلت اشک میریزند و تو چه بی اعتنا در برابر آنها چون رهگذری بی اعتنا رد می شوی...
چرا که سیرابت کرده اند از بی توجهیها از ریا کاری از تظاهر...
چه میدانند از مردم داری چه می دانند از محبت ... البته انتظاری ندارم از کسانی که عمری به دور از محبت بوده اند حتی نمی توانند بنویسند محبت ... به ظاهر برای عشق ظاهریشان اشک میرزند و درخفا نفرینش می کنند...
من با چنین هایی زندگی می کنم با چنین هایی مجبور به دیدارم...
افسوس و افسو س و افسوس ......
کلمات کلیدی :
» نظر