سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شب سرد

امروز باز یه روز دیگه است اما با خبرهای خوب که علی بهتر شده و به دنیای ما برگشت و این لطف خداوند بزرگ بیش نیست.

امروز هر چی بود گذشت و روزها پشت سر هم و خیلی زود د ر گذر هستند و من دارم جلوتر میرم.

یه روز سخت بود اما همش موفقیت . جالبه این روزهای آخر ،موفقیت هام بیشتر می شه و این خیلی عالیه واسه ی من. هفته ی آینده برای شروع با مامان می ریم  تا من آزمون فوق لیسانس را بدم و بعد از 10 روز دوباره به ایران برمیگردم اما عملا دیگه دارم خودم  رو واسه ی زندگی جدیدی آماده می کنم . حتی اگه نشه که لحظه ی آخر نرم باز هم مسیر زندگی من عوض شده و دارم تویه مسیر جدید جلو می رم. و باید از هر لحاظ خودم را برای رویارویی با همه ی چیزهای که فقط الان توی افکار من آماده کنم.

نسای کوچولوی مامان ! داری چی کار می کنی؟

بعضی وقتها خیلی دلم می گیره به خاطر همه چیز و همه کس. به خاطر همه ی سالهایی که گذشت اما از یه چیز خیلی خوشحالم که تجربیات زیادی را در این سن نسبتا کم به دست آوردم و این را می دونم که از خیلی ها که همسن و سالیم بعضی مسائل اجتماعی را بیشتر م فهمم و می تونم حل کنم.

من در طی هفت سال کار مداوم تونستم از نسای کوچولو  به یه دختر قدرتمند و توانا تبدیل بشم.

و این افتخاریه که به تمام افتخارات کاری من اضافه می شه. بعضی از این روزها خیلی گذشته برام تداعی می شه و من سعی در بی توجهی به آن را دارم. اما بعضی وقتها واقعا در عجبم که چه بر من گذشت و من الان چی هستم.

از چه نامردانگی ها درس مردانگی و درستی گرفتم.

از چه بی نا مردمی ها در س مردم داری گرفتم. و از چه تزویرهایی دور شدم تا خودم را همچنان صادق و پاک نگاه دارم.

چقدر دلم امشب گرفته . می خوام سرم را بگذارم روی زانوهای مامان و زار زار گریه کنم. اما نه مامان نسرین نیاید اشکهای من را ببینه و الا غصه می خوره . من باید پیش آن بخندم حتی اگه بزرگترین غمها را حامل باشم.

می خوام اشک بریزم بلکه آروم بشم . اما ....

نمی دونم کی اما یه روز اگه عمری باشه و بسترش برام فراهم بشه شاید همین جا نوشتم از گذشته تا حال. کاش می تونستم امشب تا خونه پیاده یرم. اما هوای سرد مانع از درخواست منه.

داریم به زمستون سرد نزدیک می شیم و من تمامی روزهای سرد به یاد می آید که چطور حتی گرمترین شوفاژهای دنیا هم موثر نبودند.

به تمام شبهای غمناکی که در کنج اتاق فقط به تمام تنهاییم فکر می کردم و جرات نداشتم لب تر کنم. چون خودم خواسته بودم. و حالا ....

ان شاله هیچ شبتون و هیچ روزتون سرد و تاریک نباشه.


» نظر