سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازگشت از سفر

سلام

 

بعداز یک تاخیر 12 روزه برگشتم. دلم واسه ی همه ی شما تنگ شده بود. امتحان بد نبود. توی این سفر ایرانیهای زیادی رو دیدم که به قصد ترک و برای گرفتن آن کارت رویایی به آنجا سفر کرده بودند.

 

بعضی ها ی گفتند که این گران کارته چون دیگه از ما گذشته رفتن اما باز هم مشتاق به رفتن بودند.

توی دلم غم عجیبی بود. چرا همه از ین دیار باستانی در حال گریزند. چرا کسی به دنبال آمدن به این کشور نیست و این سرزمین باستانی شده مامن امنی واسه ی افغانها.

 

من باید اعتراف کنم که به سبک زندگی و نگرش تمامی انسانهای آن سرزمین قبطه خوردم.

به فرهنگی که به قول همه ی ما کلاس آنها خیلی عالی بود.

حتی محبت کردنهای آنها هم زیبا بود.

کاش ایران هم می تونست به اندازه ی آنجا زیبا تر بشه .

کاش مردمان ما هم می تونستند به راحتی دروغ نگن. کاش همه صادق بودند. امااینها همه افسانه است.

و به این زودی ها نمی شه به حقیقت تعبیرش کرد.

کاش پاسارگاد ایران هم به عظمت واقعی خودش می رسید، کاش ارگ تبریز خراب نمی شد ، کاش بزرگترین سالن تاتر تبریز که یکی از سه بزرگترین سالنهای تاتر بود از بین نمی رفت. وخیلی چیزهایی که واقعا ناراحت کننده است.

 

من باید بگم در تمام این مدت داشتم به جوانهای این سرزمین فکر می کردم. به همه ی افرادی که چقدر باید تلاش کنند اما بیهوده و به هیچ نتیجه ای نمی رسند.

 

توی این مدت با مریم بودم عزیزی که همیشه دوستش دارم و از حرف زدن با اون لذت می برم. خیلی جاها رفتیم و خوحال از اینکه می دیدمش.

بچه ها و دانشجوهای خوب من هم ابراز دلتنگی می کردند و خدا می دونه که چقدر دلم می خواست آنها هم همراه من باشند و بالاخره توی یه فصت این بچه های خوب و مهربون هم فرصت تحصیل در مقاطع بالاتر و بهتری رو پیدا کنند.

 

دلم واسه ی آن صفای شیطون تنگ شده  بود وای که وقتی صبح اومد خودش انداخت توی بغلم چقدر احساس کردم یه جورایی توی قلبمه. پریسا که چقدر این مدت کوتاه بدون مامان کارهاش رو انجام داده.

 

بهزاد و جواد هم که دوتایی آمده بودن دنبال ما وای که این دو تا چقدر دوست داشتنی هستند و من هر دوتاشون را دوست دارم.

 

همه یه جورایی محبت می کنن و این برای من واقعا مهمه....

همه ی آنهایی که با آفلاین هاشون و ایمیل های پی در پی سراغ من رو می گرفتند حتی دوستان هندی من .

از همه ی شما ممنونم.

 

برام سخته خداحفظی ا بچه های اینجا اما این پنجشنبه به طور رسمی خداحافظی می کنم و محل کارم را ترک خواهم کرد.

شاید در این دوره ی جدید از زندگیم واسه من اتفاقات زیادی بیفته و لی از خدا می خوام هر چی که هست همش خیر باشه.

باز هم می نویسم از همه چیز. و هر آنچه که گذشت و خواهد گذشت.

 

می دونین توی این مدت فقط به دل پاک مهندس مقدم نیا فکر می کردم آن لحظه که کادوی اشون را دادم به مریم و مریم ، من و مامان گریه می کردیم.

صدای این پیر واقعا آرامش بخش دلهای ما ست.

 

خدایا کاری کن که این پیر همیشه سربلند و سرافراز باقی باشه.

احساس آرامشم بعداز رفتن و نبود هیچ استرسی باعث شده بود که کمی بهتر بشم و بعد از برگشت نشاطی محسوس در من بود که مورد توجه همه قرار گرفته بود. این سفر آرامشی هم واسه ی مامان بود.

همه شما ها رو دوست دارم .....

 

بعد از برگشت ترجیح دادم برم و آن عزیزی را ببینم که خیلی عزیزه  .

 

خوشحال شدم بعد از دیدنش. می خواست استراحت کنم ولی چون مهندس به من زنگ زد کفت بیا غفلت نکردم و آمدم.

دیدن دوباره ی بچه ها هم خیلی عالی بود. 

به هر حال راه جدید دردسرهایی خواهد داشت خدایا از ت می خوام به من کمک کنی و به قلبم آرامش بدی.

....

 

 

 

 

 

 


» نظر