اول و آخر تو هستی...
آری شب زیباست ، به اندازه ی روز زیباست. امتحان کن تو هم سکوت پر از هیاهوی شب را امتحان کن.
خواهی دید که در شب بهتر از روشنایی روز می بینیو فراتر از آنچه پندار تو بود.
در شب شهامت گریه کردن داری.
شهامت اینکه به باورهای واقعی وجودت پی ببری.
می توانی یا نه این تنها زمان و ساعت خلوت با خویشتن است...
ستارگان زیبای شب با سو سو زدنهایشان تو را تا سپیده دم تنها نمی گذارند و تو در می یابی که آری همه رفتند اما همه در شب با تو هستند . یادها ، خاطره ها، اشکها و ...
نمی دانی از کجا تعریف کنی بی آنکه بدانی کلام از نگاه تو شکل می گیرد.
به چشمها نگاهت می کند ، به اشک فریادت می زند ، اما این تویی که بی تفاوت در پی یافتن نیافتنی ها به راه افتاده ای . بی هیچ نگاهی ، حتی تک نگاهی ! به آنچه گدشت.
آری شب زیباست ، تو می توانی مرزی برای زیباییهایش تعیین کنی. بگو حال در شب بگو ، به شب بگو...
شب در سکوت صدایت را در آرامش و پاکی مطلق خواهد شنید، نا گفتنی ها را در شب می توانی برایش بگویی چون چشمها و گو شها جز او در خوابند.
اول و آخر تو هستی و ما همه محتاجیم به تو!!!
تو همیشه با منی و این منم که تر تو همجنان دورم.
تو تنها کسی هستی که چشماتو ازم نگرفتی.
این همه خستگی را می خوام با در کنار تو از تنم بیرون کنم....
عشق تو ، یاد تو ، هر لحظه ، هر زمان وای که چقدر برام آزامش بخشه.
مگه میشه ماه رو بین همه قسمت کرد؟
مگه میشه عشق را قسمت کرد؟
میشه تو سکوت بینمون همه چیزهارو دید و شنید.
تو تنها کسی هستی که همه را عاشق می کنی بدون بی توجهی به دیگری .آره همه رو به مساوات می بینی...
کاش دستم به آسمون برسه تا فریاد بزنم آره می شه ماه را بین همه قسمت کرد.
کاش می شد خورشید چشمات را از من هیچ وقت نگیری.
کاش می شد همه بدونند تا همه می دونستند حرف هیچ کس جز تو گوش کردنی نیست.
کاش کی دونستیم همه می ان و میرن و این فقط تویی که همیشگی هستی...
پس من را از خودم بگیر تا به ارزش بودن برسم، تا جونی دوباره بگیرم.
به تو محتاجم...
کلمات کلیدی :
» نظر