روزگاری همسفر ره بودیم......
تفدیم به تو که هرگز نتوانستم فراموشت کنم....
روزگاری غربتت بود به دل حال غربتت رفت ،خاطراتت ماند به ذهن...
روزگاری تو و من صاحب آن کوی بودیم که به آن کوی جز من و تو کس دیگری راه نداشت...
اینک در این کوی باز است اماتو کجا و من کجا؟
روزگاری در آن جاده همسفر ره بودیم
حال اینک تو بگو همسفر خسته ی آن جاده کیست؟
روزگاری سر چشمه به دیدار آبی آب سرودست می شکستیم
حال اینک تو کجا و من کجا؟
روزگاری در دشت به دیدار شقایق در پرواز
حال اینک تو بگو کدامین شقایق من و تو خواهیم بود؟
روزگاری من و تو در پی رد گناه
حال اینک تو بگو در این بین مقصر کیست؟من یا تو؟؟؟
روزگاری در باز کردن پنجره در رقص و نیاز
اینک این پنجره باز است کو پس آن نیاز من و تو؟
روزگازی من و تو عاشق دیدار،
روزگاری من و تو نهان از هر پندار،
روزگاری من و تو در خلوت کردار،
حال اینک تو بگو من کجا و تو کجا؟
روزگاری درحسرت هم...
حال اینک تو بگو کو پس آن حسرت در من و تو؟
روزگاری من و تو هریک غرق در انتظار
حال اینک تو بگو تو در انتظار ،من در انتظار؟
روزگاری بگذشت تا من و تو صاحب آن کوی شدیم
روزگاری بگذشت تا من و تو غرق در حسرت هم گشتیم
روزگاری بگذشت تا من و تو صاحب آن دل گشتیم
روزگاری بگذشت تا من و تو ما شدیم
حال اینک تو بگو.......
روزگاران بگذرد تا دگر بار من ،من شوم.......
کلمات کلیدی :
» نظر