نرگس
امروز بعد از نز دیک به یک ماه برگشتم. باید بگم سال نوتون مبارک اگر هر چند با تاخیر.از خدای مهربون بهترین ها رو واسه ی همه شما که قلبتون مثل دریاست آرزو می کنم.
چه روزهای جالبی بودند پر از درس و پر از هزاران راز و رمز...
واقعا چه زیباست که می بینی هستند کسانی که تو رو دوست دارن و درک کردند تمام آن چیزهایی که تو براشون خواستی.
چقدر حس خوبی که ببینی تلاشت به ثمر نشسته.و تو را غرق در شادی می کنه.
همیشه خواستن تو دوستی حرف اول را بزنم طوری که دیگران به دوستشون به خاطر دوستی با من غبطه بخورن.اما همه می دیدند به جز اونیکه باید می دید.
به قول شهریار آن مالک هفت شهر عشق:
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
حال که افتاده ام از دست و پا حالا چرا؟
ما به ناز تو جوانی داده ایم
حال اینک با جوانان ناز کن با ما چرا؟
چه دور از انتظار است زمانی که می خواهی اما نمی خواهنت .زمانی که خود را درس دادی تا دیگر نخواهی ...چگونه باور کنم؟؟
من رفتم و چه آرام دفتر خاطراتم را نا تمام تمام کردند.
من چه تنها و بی کس خود را به تلاطمی غریب افکندم...
چه روزها و چه شبها در پی خانه ی دوست...
یادمن باشد که دیگر خطایی نکنم که به گلبرگ دلش بر بخورد..
یادم هرگز نرود که در تزدیکی او درختی است سبز که از او سایه می طلبد هر روز..
یاد من باشد نکنم برگی از شاخه ی آن ؛که تیازرد داغی نور خورشید صورت او...
یاد من هست که او دور است در پی او خواهم ماند...
یاد تو باشد کاش که تک گل نرگس او در کنار برکه ی خاطرات به انتظار نشسته ...
یاد او باشر که تگرگ نخراشد گلبرگ این نرگس تنها را...
یاد مان یاشد که هر دلی برگ گلی است...
کلمات کلیدی :
» نظر