سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ثنای کوچولو

امروز بعد از یک مدت  برگشتم تا بنویسم از غم بزرگی که روی دل من و تمام خانواده ی من سایه زده. غمی که هیچکس انتظارش را نداشت. غم بی مادر شدن یک دختر یک ساله غم بی پدر شدنش.

انگار خدا این بار به این شکل ما ها را به امتحان کشیده .

 ثنای کوچو لوی ندا الان تنهاست و چشم به انتظاره تا مامان نداش از در بیاد داخل و دوباره بغلش بگیره اما نه ،ثنای نازم مامان دیگه نمی آید و تو باید این را باور کنی هرچند که می دونم دارم بیخود حرف می زنم اما می دونم که خدا خیلی مهربونتر از این حرفهاست که تو رو تنها بگذاره اگه آن پدرو مادرت را توی ای سن کم ازت گرفته حتم دارم چیزهای زیادی بهت میده هر چند که نمی دونم و نمی تونم بگم که می تونه جای خالی مامان و بابابت را واست پر کنه یا نه.

 

خدای بزرگ عجب روز وحشتناک اما با شکوهی بود که این دو تا کبوتر را به قلب خاک سپردیم و با بار سنگین غم و اندوه از آرامگاه ابدی این دو زوج جوان برگشتیم . آن دوتا در کنار هم خوابیدن و ثنای یک ساله را به دست مادربزرگش سپردند تا آنرا نگهدارش باشه هر چند که نگهدار همه ی ما پروردگار بی همتا ست.

ندای نازم

ثنا بی تاب توست و چشم به راه کاش توی آن سانحه حداقل تو می موندی یا پدرش یعنی آره حکمت خدا بوده که هر دو تای شما با هم برید و این دختر کوچولو تنها بمونه.

ندا نازنین دختر

آخه کی می تونه باور کنه که دیگه نیستی

کی می تونه بگه ثنا تنها شده

ثنا ی مادر دیگه تنهاست و باید عادت کنه به جای شیر مادرش شیر پاکتی بخوره

خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ی ی ی ی ی ی من

خدای بزرگ

ندا رفت و  ثنا را سپرد به مادرش . ندا نگران رفت و تا قیامت تا آن روز  که ثنا را دوباره به آغوش بگیره منتظر خواهد بود.

ندا الان ثنای کوچولوی تو چشم و چراغ عمه است ندا بابات خیلی شکست با رفتنت اما باز صبورانه به تقدیر خودش راضیه.

ندا جان از خدا می خوام تا به همه ی ما صبر بده و آنقدر قدرت به پدر و مادرت که بتونن دختر نازنین تو را بزرگ کنند و جای تو و پدرش واسش پر کنند.

 

ندا جان رحمت خدا بر تو باد....


» نظر

پاییز تنها ...(بی تو)

بابا سلام

 این پنجمین پاییز که شما پیش ما نیستی و ما را تنها سپردی دست سرنوشت. بابا یادته آن نگاه آخرت ، آن دست تکون دادن آخرت ؟

 

کی فکر میکرد میری و دیگه بر نمی گردی ؟ بابا یادته دوروز قبل از رفتنت با صفا کوچولو داشتیم چیکار می کردیم؟ بابا میدونی هنوز آروم ندارم و این غم تنهایی و دوری از تو با منه ؟

بابا میدونی خودم عادت دادم به نیومدنت. بعضی وقتها  می گم حتما شبها دیر می آد و صبحها قبل از من از خونه میره بیرون...

 اما آخه بابای من همیشه لقمه به دست دنبال این دختر شیطونش می آمد که یه وقت گشنه نمونه...

اما حالا پنج ساله که نیست . پنج تا پاییز که ما تنهاییم.

پنج سال که دیگه بابایی من لقمه به دست راه نمی افته دنبال من .

 با با مامان هنوز می گه که تو پیشش تو دستاش در حالیکه داشتی بهش بفهمونی که نگران نباشه از دنیا خداحافظی کردی.

 

بابا ! صفا بزرگ شده شده 7 سالش یادته تولد دو سالگیش بعدش دیگه رفتی بابا و صفا دیگه تولدی نداشت.

 بابا ، مامان خیلی بی قراره  اینا رو نمی گه اما همه چی از چشماش و آن نگاه خسته اش خونده می شه.

بابا ! مامان همه ی عکسهات رو قاب کرده زده رو دیوار می گه بعضی وقتها با هم حرف می زنیم . ای شیطونها الان هم دست از شیطنتتون برنداشتین.

بابا باید بودی چون الان فرشاد بهت احتیاج داره ، منکه دخترتم . بابا وقتی می ام سر مزارت و قتی نگاه به لبهای خندون سنگ مزارت میکنم غم دنیا تو دلم جاری می شه .

بابا ! یادش بخیر آخرین مسافرتمون به شمال . بعد از تو دیگه جرات نکردم پام رو بگذارم آنجا آخه کی میتونه مثل تو منو با خودش ببره آنجا و آْنجوریکه من می خوام بگردونه؟؟؟

بابا پاییز برام یاد تنهایی هاست که نبود حضور تو آنرا تشدید می کنه.

بابا نازه می فهمم که چرا همیشه به مامان افتخار می کردی بعد از تو همه ی تلاشش اینکه مثل نو باشه اما واسه تنها گذاشتنش خیلی زود بود بابا. آخه تو همیشه واسه آن همه کس بودی ، پدر ، مادر ،‏خواهر و برادر و یه دوست. یادته این را همیشه خودت می گقتی بابایی.

 

آه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه....

بابا دلم گرفت گفتم بنویسم تا یک کم سبک بشم .یادته که من عاشق نوشتن بودم و تو همیشه مخالفت می کردی و من همیشه می نوشتم؟

بابا پریسا و شهره همه ی ما نمی تونیم غم تو را از یاد ببریم و همیشه وقتی اسمت بیاد و هر جا که باشیم یه یادگار خوب از خودت  پیش هر کسی به جا گذاشتی که  همه با یادت اشک اندوه فراغ تو تو ی چشمامون بشینه.

 

بابا آن لبخندت توی آن لباس سفید جاودانت دل همهی ما را سوزوند بابا شاید راضی بودی از اینکه میری ! نمی دونم چی بگم ؟ نمی دونم نمی دونم...

بابا یه متن که پریسا نوشته می نویسمش همین جا و ازت می خوام برا همه ی ما دعا کنی و چشم خیرت پشت سر ما باشه و از همین جا از مامان این گوهر بی نظیری که خدا به ما هدیه کردهتو برای ما جا گذاشتی که حامی همهی ما باشه  ممنونم ومی گم مامان دوست دارم ، دوست دارم ، دوست دارم...

پدرم :

هر لحظه ام بعد از تو ، دیواری سست را ماند که می لرزد و آرام فرو می ریزد

پدرم،

هنوز چشم انتظار نگاه زیبایت نشسته ام

منتظر صبحی که ببینم رفتنت را

فقط در خواب دیده ام

تا به بلندای قامت صدقه دهم

اما افسوس!

مرگت واقعیتی است تلخ

یا خوابی است به درازای عمر من ...

پدرم!

ای آرامش ما با تو در خاک !

آرامش ابدی بر تو گوارا باد...


» نظر

هرگز برای دوست داشتن پایانی نیست

 

متن زیر را یکی از دوستام برا ایمیل زدند که از همین جا ازشون تشکر می کنم:

 

من زمین و آسمان را  کهکشان را دوست دارم

من پل رنگین کمان را  آفتاب مهربان رادوست دارم

ابرهای پر ز باران کوهساران ماهتاب و لاله زاران

 

من تمام مردم خوب جهان را دوست دارم

عاشقان ناتوان را عشق های بی امان را

 من تمام شاپرکهای جهان را دوست دارم

 

دوستی های نهان را  خنده های ناگهان را

 بوسه های صادق و سرشارمان را

 من تمام درد های تلخ و شیرین جهان را  دوست دارم

 

مادران را  

قلبهای پاکشان را

اشکهای نابشان را

دستهای گرمشان را

حرفهای از صمیم قلبشان را

شوروشوق چشمشان را

من تمام ساکنان قلبهای عاشقان را دوست دارم

 

من دروغ بچگان را

شیطنتهای همیشه بکرشان را

رازشان را

پاکی احساسشان را

خنده های شادشان را

بادبادکهای قشنگ و نازشان را

دستهای کوچک وپربارشان را

هر نگاه خالی از نیرنگشان را

اعتماد خالی از تردیدشان را

من تمام شیطنتهای جهان را دوست دارم

 

سایه های کاج های مهربان را

بید مجنون ها و برگ نازشان را

سروها و قامت رعنایشان را

نخلها و ارتفاع نابشان را

تاکها و مستی انگورشان را

سر کشی های شراب و ...

راستی من تمام درختان انگور جهان را دوست دارم

 

نازهای معشوقان زمان را

دل شکستنهای بی منظورشان را

بوسه های گرمشان را

قهرهای تلخشان را

آشتیهای زود هنگامشان را

عشقهای آتشین و پر رنگشان را

قلبهای بی تاب و تنگشان را

آشنایی های پرلبخند شان را

و خداحافظی های پر اشکشان را

گریه های شوقشانرا

ضربه های قلبشان را

حرفهای بی حد و مرزشان را

من تمام عشق های جاودان را  دوست دارم

لیلی و مجنونمان را

خسرو و شیرینمان را

کوه کن فرهادمان را....

 

یادم آ مد من خدا را وخودم را وجهان را

دوست دارم

دوست دارم

دوست دارم

می پرستم.....

تا ابد هر جا که هستم


» نظر

پاییز تنها

دیشب رعد و برقهای شدید من را به یاد پاییزهای تنهاییم می انداخت که چطور یه گوشه کز می کردم و به بارش بارون از این طرف پنجره خیره می شدم. اما امسال پاییز برام یه معنی دیگه ای پیدا کرده ، موفقیت ، مبارزه و تلاش ، خود سازی و گام به گام به جلو پیش رفتن.

این حس یه حسه عجیبیه . قبلا هم آن موقعها که هنوز شیطنت های دوران نوجوایم را داشتم یه همچین حسی را تجربه کردم ولی این بار این حس یه حس فقط واسه خودنمایی و یا اثبات خودم به دیگران نیست بلکه یه حسه واسه خودسازی خودم و اینکه چقدر با منطق اطرافیانم را در جریان کارهایی که می خوام انجام بدم قرار می دم و انها هم گوش می کنند و من را تحسین هم می کنند.

 

چند وقت پیش یکی از همکارانم بهم گفت نسا غم توی آن چشمات موج می زنه و تو هیچی به روت نمی آری و اگه کسی به آن چشمات نگاه نکنه نمی دونه چه خبره . تا کی می خوای این جوری تدامه بدی؟

 

شاید واقعا اگه کسی به چشمام نگاه کنه این را متوجه بشه که هنوز غمی توی دل منه که خوب نشده و شاید همیشه با من باشه.

اما می دونم که باید ادامه بدم تا به آن حد از موفقیت برسم تا  بتونم حداقل این دل را آروم نگه دارم و این باعث می شه نسا شکل بگیره.

این نسا الان یه دختر که گوش شنواییه واسه شنیدن دردول ها و یه همدرد با دردهای همه. کسی که نمی تونه از کسی نفرت داشته باشه و خوب بودن را بهترین موفقیت می دونه.

من اعتقاد دارم اگه خوب باشی و خوب فکر کنی همه نتایج خوب میشن آنقدر خوب که اصلا خودت هم انتظارش را نداشتی.

 

میدونم که توی پاییز برگریزان شروع می شه و دل همه ی ما ها می گیره به خاطرش . اما باید این را بدونیم که این برگریزان را خاطره برگریزان زندگی واسه کسی نکنیم .

دل آدمها خیلی بزرگه حتی آنیکه ادعا می کنه اصلا از سنگه اما آن هم می تونه درک کنه که من دارم چی میگم .

هوا ابری آنقدر که یه جور ترس به دل آدم  می افته ، اما با نور وجودی با هم بودن این ترس را باید از خودمون دور کنیم. و این روزهای ابری را با گرمای محبت و صمیمیت در کنار هم بودن با دلخوشی سپری کنیم.

واسه هم و با هم بودن ارزش بدیم تا فکرش رو هم نکنیم که یه روز می تونیم بدون هم سپری کنیم...

قدر این روزها را بدونیم چون نمی دونیم که فردا هستیم یا نه آنیکه واسمون عزیزه هست یا نه...

من از پاییز تنهایی و از دست دادن عزیزترین پناهم را به یاد دارم. راجع به این عزیزم می نویسم و یادش را هم در اینجا گرامی میدارم بهش میگم که بعد از رفتنش چقدر تنها شدیم و من بیشتر.

ادامه...

((داریم به عید هم نزدیک میشیم نمی دونم فرصت دارم که به موقع تبریکام را بفرستم یا نه اما طاعات و عبادات شما قبول درگاه حق و عیدتون مبارک.))


» نظر

زیبایی زندگی در...

زندگی در چرخش گردون زمان در حال چرخشهای گه گاه عجیبی است که از تصور همه ی ما کاملا خارجه.

این تحولات و دگرگونیها آنقدر زیاده که هیچ کس نمی تونه با هیچ معادله ای حلش کنه. گاهی اوقات می بینی خودت هم معادله شدی این وسط و باید یکی پیدا شه تا بتونه حلت کنه.

 

زندگی و شناخت آن اصلا کار مشکلی نیست باید شما خودت را کامل بشناسی و ببینی از زندگیت و اینهمه زرق و  برق زندگی چی می خوای؟؟؟؟

فقط شناخت هستش که می تونه  من و شما رو کمک کنه تا بتونیم یه زندگی خوب داشته باشیم و به قولی از یه بام و دو هوایی بیایم بیرون.

شاید من خیلی دنبال خودم گشتم خیلی وقتها اصلا نتونستم که خودم را پیدا کنم و اما دست از سعی برنداشتمو سعی کردم خودم رو نیازهام را بشناسم و تحلیلشو ن  کنم و اگه دیدم تا حدی می تونم برآوردشون کنم.

 

((صدای اذان می آد و من یه جور آرامش پیدا می کنم و یه جور دلواپشی از اینکه آیا خدا اعمال ما را قبول کرده یا نه. ان شا اله.... که اعمال همه ی ما مورد قبول درگاه حق بوده باشه)).

 

سعی کنیم در مسیر جریان زندگی ببینیم چی واسمون خوبه و چه چیزی می تونه حال ما را بهتر کنه و ما را در مسیر درست سوق بده .

آنوقت ما می تونیم همه چی را خوب و زیبا ببینیم . چون این زیبا دیدن هستش که باعث می شه افکار ما جلوه قشنگتری پیدا کنه و اعمال ما طبق آن افکار شکل می گیره و می تونیم ببینیم که همه چی در این حالت لذت بخش  و زیبا خواهد بود.

 

یعنی می شه لذت زندگی را چشید و لمس کرد وای  که چه حس قشنگیه...

 

اگه  هر روز صبح به زیبایی سحر نگاه کنی و قدرت خدا را در حرکت خورشید و درنورایی ستارگان آسمان شب ببینی. این نتیجه را درخواهی یافت که زندگی زیباست  و زیباتر از آن لحظه هایی است که پی می بری تا چه اندازه به آن تعالی نزدیک شده ای.

 

 


» نظر
<   <<   26   27      >