سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وادی و گذر

روزها در حال گذر هستند و  من در گذر این روزها دارم به آینده نزدیک می شم.

نمی دونم چرا ولی خیلی امیدوارم. یه حسی دارم که من را مثل امواج دریا داره به جلو می فرسته و لی کا ملا احساس امنیت و راحتی می کنم.

یه حس خوب و آرامی دارم که تا به حال تجربه اش را نداشتم. ولی این حس نسای بی قرار را کاملا نرم و آرام کرده. این دختر با اینکه محکم و قرص وایستاده اما خیلی آروم و با صبر خاصی به آینده اش نگاه می کنه.

این دوران دوران جالبی برای منه . من دارم تمام اطرافیانم را حتی آنهایی که به ظاهر نه خوب هستند نه بد را کاملا می شناسم . وای خدای بزرگ من ،  ازت ممنونم که به من اعتماد به نفس دادی . نمی دانم شاید این یه قدرت ، شاید هم من جو گیرم اما نه خداجون من آرامش دارم چیزی که در وجود من داره این روزها خودنمایی می کنه و همه را به وجد آورده و این موضوعات باعث شده دیگران به من ابراز احساسات کنند.

و بخواهند که خودشون را به من نزدیکتر از سابق حس کنند.

می دونم که این احساسات در آینده کم رنگ می شه اما از بین نمی ره. و این برای من بزرگترین ماندگار ماندنی هستش که می تونم تا اخر عمرم داشته باشم.

خدایا بزرگ ، خیلی دوست دارم آنقدر بزرگی که هیچکس نباید در بزرگی تو شک کنه.
چه جوری این بنده می تونه سپاسگزار تو باشه؟

اما خدایا من می خوام اعتراف کنم که من بنده ی خوب و پاکی واسه ی تو نبودم اما تو همیشه در حق من لطف کردی و به من کمک کردی.

همیشه با منی. خدایا ، خودت را از من دور نکن تو باید با من باشی تا من با تکیه به تو بتونم جلو برم.

خدایا به مادرم سلامتی بده تا بتونم با بوی محبت های مادر حس آرامش داشته باشم.

خدایا ممنونم به خاطر همه چیز.

 


» نظر

اشکها و یادها

این روزها اتفاقات عجیب زیاد می افته. اتفاقاتی که اصلا نمی دونستم که ممکنه یک روز پیش بیاد .

 

کنار گذاشتن پست مدیریت و تصمییم قاطع من برای ادامه ی تحصیل برای همه ی همکارانم غیر قابل تصور بود. طوریکه در یک شک کامل بسر بردند.

دیروز اشکهای مهندس در حضور ماردرم و اینکه با گریه و بغض شدید می گفتند که هیچکس نمی تونه به اندازه ی مردانلو واسه ی ما باشه و گریه های مداومشون . خدای من غم و ناراحتی در چشمهای ملیح خانم بشیری و ناراحتی ها و بی فراریهای خانم افخمی. و نگرانیها و ناراحتیهای مردانه ی آقای نبات دوست . خدای من حتی علی آقا هم نگران و ناراحته.

من هیچ وقت تا به این لحظه نمی دونستم که واسه ی همکارانم عزیز هستم.

نمی دونم که چطور احساسا تن را بیان کنم و فقط می تونم بگم :‏ممنونم

 زیباییهای نگاه های پدرانه ی مهندس مقدم نیا که با ریختن اشکهای مداوم من رو شرمنده تر از پیش می کرد. خدای من دیروز این پیر در حضور مادرم و با شهامت به مادرم می گفتت که من پسرم رفت چون دختر شما پسر من بود و حامی ن و من لحظه ای جای خالی پسرم را احساس نکردم.

می گفت : دختر شما هر رو ظهر با سینی غذا به اتاق من می آید و با لحن خاصی میگه آقای مهندس ناهارتون  که من نمی دومنم چی بگم.

به مادرم تبریک میگفتند که منو به این شکل مردانه و محکم تربیت  و راهی اجتماع  کردند . و در این لحظه من می تونستم غرور حاکی از رضایت مادر از خودم را در نگاه و چهره ی مامان ببینم.

خدایا دیروز مهندس مقدم نیا اشک می ریختند و می گفتند که هیچکس نمی تونه جای من را در این جا و برای ایشون پر کنه. خدایا یعنی من تا این حد....

نه من کسی نیستم و تنها یک انسانم که باید دیگران را بشناسم و قبول کنم که هرکسی باید با احترام زندگی کنه و به خصیتش ارزش داده بشه . من با این نگرش در این دنیا زندگی می کنم.

خدایا !

به من قدرت بده و شایستگی تا بتونم در تصمیمی که گرفتم سر بلند بیرون بیام.

خدایا بازهم به  من تئان بده تا بتونم با دیگران آنجوری که هستند باشم.

خدایا به من لطف کن تا بتونم مرحمی بر زخمهای دلهای انسانهایی باشم که به من نیاز دارند.

نمی دونم باید چی بگم  فقط می تونم بگم دوستون دارم.

سه روزه که همه ی ما بی حوصله هستیم به خاطر همهی چیزهایی که نوشتم. اما خبر تصادف یکی از دانشجوها که در این مرکز با همسرش تحصیل می کنن من را آشفته تر کرده.

علی الان توی آی سی یو بی جان افتاده و فقط محتاج دعاست. زهرا همسذش که تازه یک ساله که ازدواج کردند بی قراره. من با مهندس دسروز رفتیم بیمارستان و نگرانی خیلی زیادی توی وجودم رخنه کرده. اما نه! خدا بزرگه و مهربون و بهشون کمک می کنه.

خدایا این دو تا جونو را شاد کنه تا دل همه ی ما شاد شه.

خدایا من التماست می کنم  که هر چه زودتر حال علی را بهبود بدی تا این دو تا جوون شاد بشن.

 

علی ان شاء اله خوب می شی و می خونی ای مطلب را که همهی ما دوست داریم و برای سلامتی تو دعا می کنیم.

ا


» نظر

سرنوشتم را رقم بزن...

چند روزی که اصلا همون نسای سابق نیستم . نمی دونم چرا شاید یکی از دلا یلش همین اتفاقات اخیر باشه. نمی دونم چی می خواد بشه من در تصمیمی که گرفتم مصمم هستم و مادرم بی قرار و مثل ابرهای بهاری اشک می ریزه و این واسه ی من دردناک ترین لحظه های عمرم. من نمی تونم بمونم. چون با اینجا  بودنم دیگه چیزی به دست نمی آرم و شاید چیزهای بیشتری را از دست بدم .

 

من خیلی به هم ریختم و اصلا نمی دونم که باید چیکار کنم.

من می خوام یک زندگی جدید را با یه رنگ دیگه و یه جو دیگه و یه که رویه ی جدید دیگه ای شروع کنم . از این طرف هم  بی تابی مادر به خاطر دوری من من را عذاب می ده.

کاش همه ی آن آدمهایی که دورو بر من هستند می تونستند من را درک کنند که من چرا می خوام برم . کاش درک می کردند که این دوری یه هدیه است واسه ی آنهایی که تمام شمعهای زندگی من را فوت کردند. و من را واسه ادامه ی زندگیم در تاریکی مطلق تنها رها کردند.

اما من خیلی محکم تر از آن چیزی که آنها انتظار داشتند استقامت کردم و جنگیدم و دارم ادامه می دم.

من تمام سالهای بهاری زندگی  خودم را به خزان کشیدم و آلان در بهانه ی جبران آن مسیر زندگی خودم را دارم تغییر می دم . حالا این چقدر طول بکشه نمی دونم ولی دارم احساس می کنم که من عوض شدم خیلی عوض شدم و این تغییرات من را برای رسیدن به اهدافم می سازه تا محکم تر قدم بر دارم.

اما از خدا می خوام هر چی که به صلاحم و برام خوبه را رقم بزنه . من نمی خوام که با خواستنم عزیز زندگی من مادرم را از دست بدم.

پس واقعا اگر من سعادتمند می شم به مادرم این را القا کنه که بی قرار نباشه.

خدایا من جز تو پناهی را ندارم .

ازت می خوام مادرم گل زندگی من را سلامت و قرص و محکم نگه دار و سایه ی مادرم را از سرم کم نکن و که من گدای محبت و نوازشهای مادر مهربونم هستم.

مامان نسرینم من دوست دارم ، خیلی دوست دارم مامان خوبم برام دعا کن...


» نظر

من باور دارم...

متن زیر یکی از دوستانم برا م ایمیل زده و من هم گذاشتم توی وب لاگ که بخونین.

 

 

من باور دارم ...
که دعوا و جرّ و بحث دو نفر با هم به معنى این که آن‌ها همدیگر را دوست ندارند نیست.
و دعوا نکردن دو نفر با هم نیز به معنى این که آن‌ها همدیگر را دوست دارند نمى‌باشد.


من باور دارم ...
که هر چقدر دوستمان خوب و صمیمى باشد هر از گاهى باعث ناراحتى ما خواهد شد و ما باید بدین خاطر او را ببخشیم.


من باور دارم ...
که دوستى واقعى به رشد خود ادامه خواهد داد حتى در دورترین فاصله‌ها. عشق واقعى نیز همین طور است.

 
من باور دارم ...
که ما مى‌توانیم در یک لحظه کارى کنیم که براى تمام عمر قلب ما را به درد آورد.


من باور دارم ...
که زمان زیادى طول مى‌کشد تا من همان آدم بشوم که مى‌خواهم.


من باور دارم ...
که همیشه باید کسانى که صمیمانه دوستشان دارم را با کلمات و عبارات زیبا و دوستانه ترک گویم زیرا ممکن است آخرین بارى باشد که آن‌ها را مى‌بینم.


من باور دارم ...
که ما مسئول کارهایى هستیم که انجام مى‌دهیم، صرفنظر از این که چه احساسى داشته باشیم.


من باور دارم ...
که اگر من نگرش و طرز فکرم را کنترل نکنم،او مرا تحت کنترل خود درخواهد آورد.


من باور دارم ...
که قهرمان کسى است که کارى که باید انجام گیرد را در زمانى که باید انجام گیرد، انجام مى‌دهد، صرفنظر از پیامدهاى آن.


من باور دارم ...
که گاهى کسانى که انتظار داریم در مواقع پریشانى و درماندگى به ما ضربه بزنند، به کمک ما مى‌آیند و ما را نجات مى‌دهند.


من باور دارم ...
که گاهى هنگامى که عصبانى هستم حق دارم که عصبانى باشم امّا این به من این حق را نمى‌دهد که ظالم و بیرحم باشم.


من باور دارم ...
که بلوغ بیشتر به انواع تجربیاتى که داشته‌ایم و آنچه از آن‌ها آموخته‌ایم بستگى دارد تا به این که چند بار جشن تولد گرفته‌ایم.


من باور دارم ...
که همیشه کافى نیست که توسط دیگران بخشیده شویم، گاهى باید یاد بگیریم که خودمان هم خودمان را ببخشیم.


من باور دارم ...
که صرفنظر از این که چقدر دلمان شکسته باشد دنیا به خاطر غم و غصه ما از حرکت باز نخواهد ایستاد.


من باور دارم ...
که زمینه‌ها و شرایط خانوادگى و اجتماعى برآنچه که هستم تاثیرگذار بوده‌اند امّا من خودم مسئول آنچه که خواهم شد هستم.


من باور دارم ...
که نباید خیلى براى کشف یک راز کند و کاو کنم، زیرا ممکن است براى همیشه زندگى مرا تغییر دهد.


من باور دارم ...
که دو نفر ممکن است دقیقاً به یک چیز نگاه کنند و دو چیز کاملاً متفاوت را ببینند.


من باور دارم ...
که زندگى ما ممکن است ظرف تنها چند ساعت توسط کسانى که حتى آن‌ها را نمى‌شناسیم تغییر یابد.


من باور دارم ...
که گواهى‌نامه‌ها و تقدیرنامه‌هایى که بر روى دیوار نصب شده‌اند براى ما احترام و منزلت به ارمغان نخواهند آورد.

 
من باور دارم ...
که کسانى که بیشتر از همه دوستشان دارم خیلى زود از دستم گرفته خواهند شد.


من باور دارم ...
«شادترین مردم لزوماً کسى که بهترین چیزها را دارد نیست
بلکه کسى است که از چیزهایى که دارد بهترین استفاده را مى‌کند.»


و من باور دارم ...
که شما باید این متن را براى کسانى که بهشان باور دارید بفرستید. مثل همین کارى که من کردم



» نظر

اگه می خوای می تونی مرداب باشی اگه نه به اقیانوس برس....

سلام

این روزها خیلی دلم گرفته نه تنها من بلکه همه ی خانواده در غم بزرگی هستند .

به این نتیجه رسیدم که باید تسلیم خواست خدا بود و هیچ چیز را به اصرار از خدا نخواست و قبول کرد که حکم حکم خداست آن دانای عالم به همه چیز و همه کس.

این روزها فکر می کردم اگه بیام و بنویسم همه اش از غم و غصه باید بگم و الان می گم نه باید از مقاومت ، از زیستن و تحکم باید نوشت.

از همه ی آن چیزهایی که باید داشت تا زندگی کرد .

 این یک اصل در زندگی است.

ما داریم توی دنیایی زندگی می کنیم که آدمهاش و فقط ازت به عنوان پله های ترقی خودشون و واسه ی دریافت این مدالهای کذایی افتخار که نمی دونم کی و کجا به گردنشون آویخته می شه استفاده می کنن.

این آدمها پیشرفت می کنن و ما  یه روز می بینیم ای دل غافل ما هنوز یک پله هم بالا نرفتیم و این تلاش به نظر من اصلا به درد نمی خوره.

تلاش و پیشرفت هم باید باعث توسعه ی ما باشه هم پیشرفت دیگران. البته که منظور من پیشرفت مادی نیست و آن پیشرفت از هر چارت و بعد ی باید در نظر گرفته بشه.

به نظر من انسان با یک جا نشستن و یک میز به خودش اختصاص دادن به درد نمی خوره و یه روز مثل یک مرداب می شه و بس.

انسان باید در تلاش برای کسب چیزهایی باشه که نداره . باید به پیشرفت خودش و آینده متعالی رسیدن برنامه ریزی کنه.

من اعتقاد دارم حتی آن طفلی که به دنیا می آید خداوند در وجود آن قدرتی نهان کرده که می تونه با آن کارهای زیادی بکنه چه برسه به ما آدمهایی که مدعی خود شناسی هستیم.

و پی به این اصل بردیم که باید در راستای شناخت از خودمون قدم به جلو بگذاریم و انتخابها و فعالیتهامون را داشته باشیم.

 

 

پس باید جلو رفت تا به اقیانوس رسید نه اینکه به مرداب شدن اکتفا کرد.

پس همه ی ما می تونیم به جاهایی برسیم که خیلی بیشتر از این جایی که هستیم فاصله بگیریم و این به نوع نگرش ما و درک ما می تونه ما را به پایین یا به بالا برسونه و این تنها به خود ما بستگی داره.

موفق باشید...

 

 


» نظر
<   <<   21   22   23   24   25   >>   >