سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اسم خودتون را به خط میخی تبدیل کنین....

اسم خود را به انگلیسی وارد کنید سپس اسم خود را به خط میخی پارسی باستان ببینید.
برای وارد کردن اسم
اینجا کلیکhttp://www.iranview.ir/pars.aspx یا این آدرس را در آدرس بار کپی  کنید.
این خط مال دوران هخامنشیانه


» نظر

در مقام حضرت عباس

صبا شبنم به سیمای سه اختر می زند امشب

به درب شادی دلها فلق در می زند امشب

سحر مُهر اناالمستی به دفتر می زند امشب

ستاره با شفق حرف سه دلبر می زند امشب

کبوترهای دل یارب کجا پر می زند امشب

دم از عشق سه نوزاد و سه مادر می زند امشب

سه مادر بهر ما دلداده ها سه دلبر آورده

یکی مینا یکی جام و یکی هم ساغر آورده

بگو امشب چه رخ داده بگو ایدل کجا بودی

چرا تنها سفر کردی چرا از ما جدا بودی

مدینه بودی ایدل یا نجف یا کربلا بودی

کنار علقمه یادر بقیع با صفا بودی

تو هم قنداقه بوس دسته گلهای ولا بودی

خوشا بر حال تو ایدل که امشب هر کجا بودی

بگو ایدل کدامین مادر امشب گوهر آورده

که در سینه دل هر عاشقی سوی مدینه پر درآورده

تو را دیدم که دور مهد سه نوزاد می گشتی

چو پروانه به دور سه گل شمشاد می گشتی

عجب آزاد ای دل در علی آباد می گشتی

بنازم من بتو ایدل که تو آزاد می گشتی

گهی خندان گهی گریان وگاهی شاد می گشتی

به دور مهد عباس و حسین و حضرت سجاد می گشتی

بگرد ایدل که سه مادر بدنیااختر آورده

سه شب سه دسته گل بهر علی سه مادر آورده

هوای شهر ما امشب صفای دیگری دارد

دل دلبر پرست ما هوای دیگری دارد

به سینه قلب ما امشب صدای دیگری دارد

متاع عشق ما امشب بهای دیگری دارد

نوای شعر ما امشب نوای دیگری دارد

دل دلخستگان امشب دوای دیگری دارد

به هر دل بنگری شور ونوایی خوش برآورده

زده کف بر کف از شادی که کوثر کوثر آورده

علی با دسته گلهایش، گلستان کرده شعبان را

سه مادر با سه دسته گل ، گل افشان کرده شعبان را

سه مادر با سه اختر، نور بار ان کرده شعبان را

نوای گرم سه بلبل ، بهاران کرده شعبان را

سه یوسف طلعت گلچهره ، کنعان کرده شعبان را

سه تا ماه و سه مهپاره ، چراغان کرده شعبان را

سه تا مادر سه تا مولودِ از گل بهتر آورده

یکی یاس و یکی سوسن ، یکی نیلوفر آورده

یکی را می کند نازش علی بر دامن مادر

یکی چون شهد می نوشد لب شیرین پیغمبر

یکی مینای لبهایش شده پیمانة کوثر

یکی را در بغل زینب یکی را ساقی کوثر

یکی را شهربانو می زند بوسه به دست وسر

یکی دلداده آورده یکی آورده یک دلبر

یکی پیغمبر آورده یکی یک حیدر آورده

یکی را حضرت ام البنین و آن یکی را کوثر آورده

چرا زینب دل از بوسیدن دست برادر بر نمی دارد

چرا لب از لبِ عباس ، خــــــواهر بر نمی دارد

دل از بوسیدن عبـــــــــاس حیدر بر نمی دارد

به رخسارش نهاده چهره مـــــــادر بر نمی دارد

برادر دل زدیـــــدار برادر بر نمی دارد

خــــــدایا از چه رو جبریل شهپر بر نمی دارد

مگر امشب برای هدیه عباس بال و شهپر آورده

برای دیدن عباس حوران بهشتی را بهمره یکسر آورده

خوشا بر حال نوزادی که دارای دو مادر شد

به روی قلب دو مادر دو جبهه مهر پرور شد

به دامان دو مادر چهرة او سایه گستر شد

دو تا دستش همیشه بوسه گاه دو برادر شد

همیشه دلنواز او دو تا دست دو خواهر شد

خوشا بر حال نوزادی که با قنداقه محور شد

خدایا این چه مولودیست که اشک علی راهم در آورده

به طفلی همرهش ای(قطره) گویا که دوتا چشم تر آورده


» نظر

از دکتر شریعتی.....

خدایا کفر نمی‌گویم،

پریشانم،

چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!

مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی.

خداوندا!

اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی

لباس فقر پوشی

غرورت را برای ‌تکه نانی

‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌

و شب آهسته و خسته

تهی‌ دست و زبان بسته

به سوی ‌خانه باز آیی

زمین و آسمان را کفر می‌گویی

نمی‌گویی؟!

خداوندا!

اگر در روز گرما خیز تابستان

تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی

لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری

و قدری آن طرف‌تر

عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌

و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در روان باشد

زمین و آسمان را کفر می‌گویی

نمی‌گویی؟!

خداوندا!

اگر روزی‌ بشر گردی‌

ز حال بندگانت با خبر گردی‌

پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.

خداوندا تو مسئولی.

خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن

در این دنیا چه دشوار است،

چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است…


» نظر

جملات زیبا

اسراف محبت

دوست‌داشتن کسی که لایق دوست‌داشتن

نیست، اسراف محبت است.

دکتر علی شریعتی

 

 

عقل و قلب

برای اداره کردن خودت از عقلت استفاده

کن و برای اداره کردن دیگران از قلبت.

 

قطار شهر بازی

در زندگی افرادی هستند که مثل قطار

شهربازی هستند، از بودن با آنها لذت

می‌بری ولی با آنها به جایی نمی‌رسی.

 

خوبی آدم‌ها و دیوار

همیشه از خوبی‌های آدم‌ها برای خودت

دیوار بساز. پس هر وقت در حق تو

بدی کردند ، فقط یک آجر از دیوار

بردار ! بی‌انصافیست اگر دیوار خراب

کنی

 

 


از خدا میخواهم آنچه را که شایسته توست به تو هدیه بدهد، نه آنچه را که آرزو داری، زیرا گاهی

آرزوهای تو کوچک است و شایستگی تو بسیار!

هیچ وقت از مشکلات زندگی ناراحت نشو، کارگردان همیشه سخت ترین نقش ها را به بهترین بازیگر

می دهد.

خداوند اگر آرزویی در تو قرار داده، بدان

توانایی آن را در تو دیده است!

باران رحمت خدا همیشه می بارد، تقصیر

ماست که کاسه هایمان را بر عکس گرفته ایم


» نظر

رسیدن به کمال

رسیدن به کمال   این یه داستان جالب که من از خوندنش لذت بردم بد نیست شما هم بخونین....


 
در نیویورک، بروکلین، مدرسه ای هست که مربوط به بچه های دارای ناتوانی ذهنی است. در ضیافت شامی که مربوط به جمع آوری کمک مالی برای مدرسه بود.
پدر یکی از این بچه ها نطقی کرد که هرگز برای شنوندگان آن فراموش نمی شود...

او با گریه فریاد زد: کمال در بچه من "شایا" کجاست؟ هرچیزی که خدا می آفریند کامل است. اما بچه من نمی تونه چیزهایی رو بفهمه که بقیه بچه ها می تونند.بچه من نمی تونه چهره ها و چیزهایی رو که دیده مثل بقیه بچه ها بیاد بیاره.
کمال خدا در مورد شایا کجاست ؟!
افرادی که در جمع بودند شوکه و اندوهگین شدند ...
پدر شایا ادامه داد: به اعتقاد من هنگامی که خدا بچه ای شبیه شایا را به دنیا می آورد. کمال اون بچه در روشی هست که دیگران با اون رفتار می کنند و سپس داستان زیر را درباره شایا گفت:

یک روز که شایا و پدرش در پارکی قدم می زدند تعدادی بچه را دید که بیسبال بازی می کردند.
شایا پرسید : بابا به نظرت اونا منو بازی میدن...؟!
پدر شایا می دونست که پسرش بازی بلد نیست و احتمالاً بچه ها اونو تو تیمشون نمی خوان. اما او فهمید که اگه پسرش برای بازی پذیرفته بشه، حس یکی بودن با اون بچه ها می کنه.  پس به یکی از بچه ها نزدیک شد و پرسید : آیا شایا می تونه بازی کنه؟!
اون بچه به هم تیمی هاش نگاه کرد که نظر آنها رو بخواهد ولی جوابی نگرفت و خودش گفت: ما 6 امتیاز عقب هستیم و بازی در راند 9 است. فکر می کنم اون بتونه در تیم ما باشه و ما تلاش می کنیم اونو در راند 9 بازی بدیم...
درنهایت تعجب، چوب بیسبال رو به شایا دادند! همه می دونستند که این غیر ممکنه زیرا شایا حتی بلد نیست که چطوری چوب رو بگیره! اما همینکه شایا برای زدن ضربه رفت ، توپ گیر چند قدمی نزدیک شد تا توپ رو خیلی اروم بیاندازه که شایا حداقل بتونه ضربه ارومی بزنه.. اولین توپ که پرتاب شد، شایا ناشیانه زد و از دست داد!  یکی از هم تیمی های شایا نزدیک شد و دوتایی چوب رو گرفتند و روبروی پرتاب کن ایستادند. توپگیر دوباره چند قدمی جلو آمد و اروم توپ رو انداخت. شایا و هم تیمیش ضربه آرومی زدند و توپ نزدیک توپگیر افتاد، توپگیر توپ رو برداشت می تونست به اولین نفر تیمش بده و شایا باید بیرون می رفت و بازی تمام می شد...
اما بجای اینکار، اون توپ رو جایی دور از نفر اول تیمش انداخت و همه داد زدند: شایا، برو به خط اول، برو به خط اول!!!

تا به حال شایا به خط اول ندویده بود! شایا هیجان زده و با شوق خط عرضی رو با شتاب دوید. وقتی که شایا به خط اول رسید، بازیکنی که اونجا بود می تونست توپ رو جایی پرتاب کنه که امتیاز بگیره و شایا از زمین بره بیرون، ولی فهمید که چرا توپگیر توپ رو اونجا انداخته! توپ رو بلند اونور خط سوم پرت کرد و همه داد زدند : بدو به خط 2، بدو به خط 2 !!! 
شایا به سمت خط دوم دوید. دراین هنگام بقیه بچه ها در خط خانه هیجان زده و مشتاق حلقه زده بودند.  همین که شایا به خط دوم رسید، همه داد زدند : برو به 3 !!!
وقتی به 3 رسید، افراد هر دو تیم دنبالش دویدند و فریاد زدند: شایا، برو به خط خانه...! شایا به خط خانه دوید و همه 18 بازیکن شایا رو مثل یک قهرمان رو دوششان گرفتند مانند اینکه اون یک ضربه خیلی عالی زده و کل تیم برنده شده باشه...

پدر شایا درحالیکه اشک در چشم هایش بود گفت: اون 18 پسر به کمال رسیدند...
ما تا حالا تو زندگیمون چند دفعه اینجوری به کمال رسیدیم؟؟؟؟؟!!!!



» نظر
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >