بزرگترین خیانتهای جهان

«هملت» خائن بود. بودن یا نبودن؟ مسأله این نیست. حالا جز «خیانت» به هیچ چیز فکر نمی‌‌کنیم. با این همه، حرف از خیانت که باشد «شکسپیر» خودش را به ذهنمان تحمیل
می‌کند؛ او خالق هملت و مادر خائنش بود. حالا برای نوشتن از خیانت‌کاران بزرگ جهان، باید مقدمه را به استاد «کالبد شکافی توطئه» سپرد. تاریخ پر است از چهره‌های بزرگی که خیانت کردند یا به آن ها خیانت شد. هنوز چند سطر مانده تا رسیدن به تراژدی. پیش از آن اما جمله‌ای از شکسپیر: «اگر کسی یک‌بار به تو خیانت کرد، این اشتباه از اوست. اگر کسی دوبار به تو خیانت کرد، این اشتباه از توست!»

 یهودا بر گونه مسیح بوسه زد

 «کسی که با من نان خورده است، به من خیانت می‌کند.» شام آخر با این جمله جاودانه شد. حواریون، مسیح را دوره کرده‌بودند. «این را به همه شما نمی‌گویم. من تک‌تک شما را انتخاب کرده‌ام و خوب می‌شناسم.» عیسی از چه کسی سخن می‌گفت؟ حواریون مات و مبهوت به چشمان یکدیگر خیره شدند. «پطروس» به مسیح نزدیک شد: «خداوندا، آن شخص کیست؟» ... و مسیح لقمه‌ای گرفت و در دهان «یهودا» گذاشت: «عجله کن و کار را به پایان برسان!» هیچ‌کس منظور مسیح را نفهمید. پول دست یهودا بود و حواریون تصور کردند عیسی به او دستور داده است که برود خوراک بخرد یا چیزی به فقرا بدهد.

یهودا برخاست و در تاریکی شب بیرون رفت. مسیح گفت: «وقت من تمام است. همه جا را دنبال من خواهید گشت اما مرا نخواهید یافت. نخواهید توانست که به‌جایی بیایید که من می‌روم.» پطروس پرسید: «شما کجا می‌روید؟»

-‌ «حال، نمی‌توانی با من بیایی ولی بعد به دنبالم خواهی آمد.»

-‌ «چرا نمی‌توانم حالا بیایم؟ من حتی حاضرم جانم را فدای شما کنم.»

-‌ «تو جانت را فدای من می‌کنی؟ همین امشب پیش از بانگ خروس، سه بار مرا انکار کرده، خواهی گفت که مرا نمی‌شناسی.» (انجیل یوحنا، باب 13، آیه 38- 18)

خارج از شهر، حواریون شام آخر را می‌خوردند. یهودا از مخفیگاه خارج شد و ساعاتی بعد از آن، کیسه‌ای پر از سکه‌های نقره در دست داشت. او به علمای قوم یهود قول داد که نه‌تنها مخفیگاه حواریون، که دقیقاً مسیح را هم برای سربازان رومی شناسایی کند. یهودا سربازان رومی را با خود به محفل مسیح می‌آورد. تعدادی از حواریون خود را مسیح معرفی می‌کنند. کدام یک از این جمع مسیح است؟ یهودا پیش می‌رود و گونه مسیح را می‌بوسد!

 خیانت به ناپلئون، خیانت ناپلئون

 «ناپلئون» شما را یاد چه چیزی می‌اندازد؟ بله، او در نهایت محکوم به خیانت شد و در تبعید درگذشت. حالا اما فراتر از کلی‌گویی‌های تاریخ، کمی هم وارد جزئیات می‌شویم. از رابطه ناپلئون با «ژوزفین» - همسر اولش- چیزی شنیده‌اید؟ مثل تمام زوج‌هایی که فکر می‌کنند تافته جدا‌بافته از دیگرانند، آن ها هم تصور می‌کردند هیچ‌کس مثل آن ها عاشق نیست. البته در این‌که ناپلئون و ژوزفین روزهای عاشقانه‌ای را با هم سپری کردند جای هیچ تردیدی نیست. مسأله اما این است که هر عشقی تاریخ مصرف دارد. پس روز‌های دیگری هم از راه رسید. حالا به این موضوع فکر کنید که وقتی ناپلئون از نبرد بازگشت و با خیانت ژوزفین مواجه شد، چه گفت؟ احتمالاً این یکی از جمله‌های تاریخی درباره خیانت است: «خدای من! پس از مدت‌ها یک دغدغه شخصی!»

از ناپلئون چه انتظاری داشتید؟ او مرد جنگ بود و لابد انتظار نداشتید که به همین سادگی شکست را بپذیرد. به هر حال این اتفاق مقدمه‌ای برای پایان عشق رویایی ناپلئون و ژوزفین بود. گرچه عده‌ای از مورخان هم خیانت را فقط بهانه می‌دانند و می‌گویند امپراتور فرانسه در اوج قدرت از همسرش خسته شده بود. به هر حال ناپلئون دیگر علاقه‌ای به ژوزفین نداشت و چشم‌هایش دنبال دختر پادشاه اتریش بود. در تأیید این‌که ناپلئون هم خود تمایلی به خیانت داشت همین جمله از او بس که: «این چه قانونی است که مردها را وادار می‌کند تنها یک همسر داشته باشند؟» مشکل ناپلئون اما این بود که کلیسای کاتولیک سدی محکم برابر طلاق او از ژوزفین بود.

او به پاپ متوسل شد تا بلکه فتوای طلاق دهد. پاپ اما به هیچ‌قیمتی حاضر نشد قوانین را زیر پا بگذارد. این بود که ناپلئون دست به اقدامی بی‌سابقه زد. او به سنای فرانسه رفت و مشکلش را با سناتورها درمیان گذاشت. ناپلئون از آن ها خواست برای آزاد کردن او از این قید که نوعی حمایت از اصل آزادی است رای به طلاق ژوزفین بدهند. در نهایت سناتورها با وجودی که می‌دانستند این اقدام خلاف آموزش‌های کلیسا است، از ترس جان یا نان یا هر چه، رأی به طلاق ژوزفین دادند. به این ترتیب امپراتور فرانسه تبدیل به یکی از چهره‌های برجسته تاریخ شد که هم خیانت دیده‌اند و هم خیانت کرده‌اند. به هر حال ناپلئون مرد بزرگی بود، نبود؟!

 تراژدی ویکتور و آدل

 «آدل فوشر» سبزه بود. او موهای مشکی داشت و ابروانی کمانی. «آدل» در 16 سالگی زیبا و جذاب بود. او اولین عشق «ویکتور هوگو» بود. ویکتور و آدل همدیگر را از بچگی می‌شناختند. دو خانواده فوشر و هوگو با هم صمیمی بودند و بچه‌هایشان با هم بزرگ شدند. آدل تنها کسی بود که ویکتور عاشقانه تحسینش می‌کرد.

ویکتور هوگو از همه کس و همه چیز داستان ساخت اما خودش شخصیت اول یک تراژدی بود. زندگی عاشقانه ویکتور از نوجوانی آغاز شد. او عاشق آدل، دختر همسایه‌شان بود. مادر ویکتور اما با این رابطه مخالف بود و دختر خانواده فوشر را لایق این عشق نمی‌دانست. از طرفی پدر آدل هم ویکتور را موجودی مغرور، دمدمی‌مزاج و تن‌پرور می‌دانست. پس ویکتور و آدل ناچار شدند به شکل پنهانی این رابطه عاشقانه را ادامه دهند. ویکتور هیچ تردیدی نداشت که این رابطه منجر به ازدواج می‌شود. او حتی زیر اولین نامه عاشقانه‌اش را گستاخانه با عنوان «همسر تو» امضا کرد. دو سال بعد، وقتی که تعداد نامه‌های رد و بدل شده بین آدل و ویکتور به 200 رسید، آن دو بالاخره با هم ازدواج کردند و حاصل این ازدواج 5 فرزند بود. این اما تازه آغاز قصه بود؛ تراژدی ویکتور هوگو.

آدل همیشه معتقد بود که هیچ نیست، جز دختری فقیر از طبقه متوسط جامعه. گرچه آدل ظاهر خوبی داشت اما بعدها ثابت شد که عقیده او درباره خودش کم و بیش درست بوده است. آدل سربه‌هوا و کم‌هوش بود. برای او نبوغ و دستاوردهای ادبی همسرش تنها به خاطر ارزش‌های مالی قابل توجه بود. آدل هیچ وقت نفهمید که چرا ویکتور تمام شب را بیدار می‌ماند و می‌نویسد. عاقبت بعد از 10 سال مادام آدل هوگو مرتکب عملی شد که از آن شخصیت اصلاً بعید نبود. روز عهدشکنی از راه رسید و آدل به همسرش خیانت کرد.

«چارلز سنت‌بوو»، جوانی بود که با ویکتور هوگو کار می‌کرد. ویکتور او را دوست خود می‌دانست و به این جوان کمک کرد تا در حوزه شعر به تحقیق و تفحص بپردازد. درست در همین دوران بود که سنت‌بوو به زندگی آدل هوگو رخنه کرد. آدل به شکل پنهانی با سنت‌بوو در کلیسا ملاقات می‌کرد. وجه تکان‌دهنده قضیه برای ویکتور این بود که روزگاری آدل به یاد ملاقات‌های پنهانی «کوزت و ماریوس»، زیر یک درخت شاه‌بلوط به ملاقات او می‌آمد.

ویکتور هوگو بابت این خیانت رنج غیرقابل توصیفی را تحمل کرد. او که در نا‌امیدی دست و پا می‌زد، تنها نوشت: «من به این عقیده رسیده‌ام که امکان دارد کسی که مالک تمام عشق من است، دیگر به من علاقه نداشته باشد. او دیگر به من اهمیت نمی‌دهد. مدرت زیادی است که من دیگر شاد نیستم.»

 ...و نیچه گریست

 نظرتان درباره عشق نیچه چیست؟ همان فیلسوفی که می‌گفت: «به سراغ زنان می‌روی، تازیانه را فراموش مکن.» کسی نفهمید پشت این جمله نیچه چه حقیقت بزرگی پنهان بود و هنوز هم کسی نفهمیده است. بگذریم، «لوفون سالومه» عشق نیچه بود.

عاشق شدن یک فیلسوف احتمالاً باید مکافات داشته باشد، که داشت. نیچه هر کاری کرد که دل سالومه را به‌دست بیاورد. حالا استفاده از لفظ «خیانت» برای این دختر روس شاید بی‌انصافی باشد اما بی‌وفایی او نیچه را به مرز جنون کشاند. می‌گویند اگر سالومه به عشق نیچه پاسخ مثبت می‌داد، شاید زندگانی نیچه به شکل دیگری رقم می‌خورد. حداقل این‌که از تندی بیانش کاسته می‌شد. درد نیچه این بود که حتی از طرف دختر مورد علاقه‌اش هم فهمیده نمی‌شد. سالومه می‌گفت: «در مغز نیچه افکار تند و اندیشه‌های غریب و نامأنوس می‌لولند که برای عادی زندگی کردن خطرناکند.» پس از این پاسخ به درخواست‌های عاشقانه، نیچه در تنهایی مفرط خرد می‌شود و در پاسخ می‌نویسد: «خیالبافی‌های من به حال شما چه فرقی می‌کند؟ حتی حقیقت‌گویی‌های من برای شما اهمیتی نداشته است. دلم می‌خواهد به این فکر کنید که من دیوانه‌ای دچار سردرد هستم که از زور تنهایی به جنون مبتلا شده‌ام.» نیچه در این مسیر به جایی رسید که روزی یال اسبی پیر و تازیانه‌خورده را بغل کند، اشک بریزد و دیوانه شود. با این همه، سالومه را به‌عنوان بی‌وفایی دوست‌داشتنی باید ستایش کنیم. تنها پاسخی مثبت به عشق نیچه کافی بود تا دیگر «ابرمردی» شکل نگیرد و «چنین گفت زرتشت» نوشته نشود. دنیا بدون خیانت شاید خیلی چیزهایی را که حال دارد، دیگر نداشت. این مطلب و خیانت‌ها را دوباره مرور کنید. از بوسه یهودا تا اشک‌های نیچه


» نظر

به دنبال خدا نگرد

 

 

به دنبال خدا نگرد...

 

به دنبال خدا نگرد خدا در بیابان های خالی از انسان نیست

خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست

به دنبالش نگرد


خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست

خدا در قلبی است که برای تو می تپد

خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد

 
خدا آن جاست

در جمع عزیزترین هایت

خدا در دستی است که به یاری می گیری

در قلبی است که شاد می کنی

در لبخندی است که به لب می نشانی

خدا در بتکده و مسجد نیست

گشتنت زمان را هدر می دهد

خدا در عطر خوش نان است

خدا در جشن و سروری است که به پا می کنی

خدا را در کوچه پس کوچه های درویشی و دور از انسان ها جست و جو مکن

خدا آن جا نیست

 


او جایی است که همه شادند

و جایی است که قلب شکسته ای نمانده

در نگاه پرافتخار مادری است به فرزندش

در نگاه عاشقانه زنی است به همسرش

باید از فرصت های کوتاه زندگی جاودانگی را جست

زندگی چالشی بزرگ است

مخاطره ای عظیم

فرصت یکه و یکتای زندگی را

نباید صرف چیزهای کم بها کرد

چیزهای اندک که مرگ آن ها را از ما می گیرد

زندگی را باید صرف اموری کرد که مرگ نمی تواند آن ها را از ما بگیرد

زندگی کاروان سرایی است که شب هنگام در آن اتراق می کنیم

و سپیده دمان از آن بیرون می رویم

فقط چیزهایی اهمیت دارند

چیزهایی که وقت کوچ ما از خانه بدن با ما همراه باشند

همچون معرفت بر خدا و به خود آیی

 
دنیا چیزی نیست که آن را واگذاریم

دنیا چیزی است که باید آن را برداریم و با خود همراه کنیم

سالکان حقیقی می دانند که همه آن زندگی باشکوه

هدیه ای از طرف خداوند و بهره خود را از دنیا فراموش نمی کنند


کسانی که از دنیا روی برمی گردانند

نگاهی تیره و یأس آلود دارند

آن ها دشمن زندگی و شادمانی اند


 

خداوند زندگی را به ما نبخشیده است تا از آن روی برگردانیم

سرانجام خداوند از من و تو خواهد پرسید: آیا «زندگی» را «زندگی کرده ای»؟



» نظر

سپاس

 واقعا از همه ی شما عزیزان که به وبلاگ من سر می زنید و پیام می گذارید و ابراز لطفتون را در قالب پیام می رسونین سپاسگزارم.

ای کاش بتونم با مطالبی که می نویسم رضایت همگی شما عزیزان رو جلب کنم.

 

                                                                                                             


» نظر

مقام زن در ایران باستان

 
 

زن در اوستا و همچنین در زبان سانسکریت به آشه بانو خوانده می شده که به معنی دارنده فروغ راستی و پارسایی است. که امروزه فقط بانو به معنی فروغ و روشنایی را بکار می بریم .

 

زن در ایران باستان مقامی بسیار والا و ارجمند داشته است. در دوران هخامنشیان زنان در کلیه امور همچون مردان به کار و پیشه مشغول بوده اند.

 

این را سنگ نوشته های گلی به اثبات می رساند . زنان در هنگام زایمان مرخصی با حقوق داشته اند وهمچنین پس از زایمان به آنان پاداش های گرانبها نیز داده می شد .

 

برخی از زنان در این سنگ نوشته ها معرفی شده اند که املاک وسیع و کارگاه های بزرگی داشته اند , همچنین در دوره هخامنشیان زنان می توانستند بدون هیچگونه دخالت شوهر در املاک و دارایی های خود هر گونه تصرفی که مایل بودند , بنمایند.

 

در ایران باستان , مقام زن در جامعه بسیار بالا بود و در بسیاری از شئون زندگی با مرد همکاری می کرد.

 

آنان می توانستند در سرودن یسنا و برگزاری مراسم دینی حتی با مردان شرکت کننده یا خود به انجام اینگونه کارها بپرداند .می توانستند در اوقات معینی به پاسداری آتش مقدس پرداخته و حتی به شغل وکالت و قضاوت مشغول شوند .

 

در شاهنامه و دیگر حماسه های باستانی این سرزمین , اسامی بسیاری از این زنان نامدار و پهلوان و میهن پرست و دیندار- که به واسطه کارهای مفید و نیکشان در گروه زنده و افراد جاوید در آمده اند - نام برده شده و بر روان فرهمند آنان درود فرستاده می شود .

 

در ایران باستان زنان همچون مردان می توانستند فنون نظامی را یاد بگیرند و حتی فرماندهی سپاهیان را بر عهده بگیرند.بانو آرتمیس که فرمانده سپاهیان ایران در برابر یونانیان بود ,گردآفرید که مرزدار ایران بود و در برابر سهراب صف آرایی کرد .

 

زیبایی تمدن ایران و فرهنگ انسانی اش در اینجا بیشتر آشکار می شود که زنی ایرانی دارای شخصیت حقوقی و برابر با مردان بوده و می توانسته به شغل وکالت دادگستری بپردازد و حتی بر مسند قضاوت بنیشیند .

 

این زیبایی تمدن دیدن چهره های درخشان از زنان ایرانی که بر جایگاه والای شاهنشاهی ایران تکیه زده اند نمایانتر می شود.چهره هایی همچون هما , آذرمیدخت , پوراندخت و دنیاک و نیز چهره های مشهوری که فرماندهی سپاهیان ایرانی را بر عهده داشته اند: همچون آرتمیس کردیه ،بانو گردآفرید و...نیز زنان سیاستمدار و دانشمندی که به تنهایی و یا دوش به دوش مردان خود ایستادند و از این سرزمین پاسداری کردند , زنانی چون آتوسا (همسر کورش بزرگ), شهربانواستر,شهربانوموزا , پروشات , آتوسا(همسر سیاستمدار و هوشمند اردشیر دوم), پانته آ , کتایون, سیندخت , فرنگیس , فرانک , شیرین , منیژه , ارنواز شهرناز, رودابه , تهمینه , پورچیستا.چیستا دختر کوچک آشوزرتشت

 

 

یه اشتباه تو اسامی کردی. آتوسا دختر کورش کبیر و همسر داریوش بزرگ است. همسر کورش آناهیتا دختر یکی از سرداران بزرگ قوم پارس بود که از ترس آستیاک به پدر کورش پناهنده شد و بعدها به درخواست کورش و حمایت وی کارخانه اسلحه سازی راه اندازی کرد

 

تحقیق و بررسی درست یا غلط بودن این پست و پی نوشتش به عهده خودتان

 


» نظر

مقام زن در ایران باستان

 
 

زن در اوستا و همچنین در زبان سانسکریت به آشه بانو خوانده می شده که به معنی دارنده فروغ راستی و پارسایی است. که امروزه فقط بانو به معنی فروغ و روشنایی را بکار می بریم .

 

زن در ایران باستان مقامی بسیار والا و ارجمند داشته است. در دوران هخامنشیان زنان در کلیه امور همچون مردان به کار و پیشه مشغول بوده اند.

 

این را سنگ نوشته های گلی به اثبات می رساند . زنان در هنگام زایمان مرخصی با حقوق داشته اند وهمچنین پس از زایمان به آنان پاداش های گرانبها نیز داده می شد .

 

برخی از زنان در این سنگ نوشته ها معرفی شده اند که املاک وسیع و کارگاه های بزرگی داشته اند , همچنین در دوره هخامنشیان زنان می توانستند بدون هیچگونه دخالت شوهر در املاک و دارایی های خود هر گونه تصرفی که مایل بودند , بنمایند.

 

در ایران باستان , مقام زن در جامعه بسیار بالا بود و در بسیاری از شئون زندگی با مرد همکاری می کرد.

 

آنان می توانستند در سرودن یسنا و برگزاری مراسم دینی حتی با مردان شرکت کننده یا خود به انجام اینگونه کارها بپرداند .می توانستند در اوقات معینی به پاسداری آتش مقدس پرداخته و حتی به شغل وکالت و قضاوت مشغول شوند .

 

در شاهنامه و دیگر حماسه های باستانی این سرزمین , اسامی بسیاری از این زنان نامدار و پهلوان و میهن پرست و دیندار- که به واسطه کارهای مفید و نیکشان در گروه زنده و افراد جاوید در آمده اند - نام برده شده و بر روان فرهمند آنان درود فرستاده می شود .

 

در ایران باستان زنان همچون مردان می توانستند فنون نظامی را یاد بگیرند و حتی فرماندهی سپاهیان را بر عهده بگیرند.بانو آرتمیس که فرمانده سپاهیان ایران در برابر یونانیان بود ,گردآفرید که مرزدار ایران بود و در برابر سهراب صف آرایی کرد .

 

زیبایی تمدن ایران و فرهنگ انسانی اش در اینجا بیشتر آشکار می شود که زنی ایرانی دارای شخصیت حقوقی و برابر با مردان بوده و می توانسته به شغل وکالت دادگستری بپردازد و حتی بر مسند قضاوت بنیشیند .

 

این زیبایی تمدن دیدن چهره های درخشان از زنان ایرانی که بر جایگاه والای شاهنشاهی ایران تکیه زده اند نمایانتر می شود.چهره هایی همچون هما , آذرمیدخت , پوراندخت و دنیاک و نیز چهره های مشهوری که فرماندهی سپاهیان ایرانی را بر عهده داشته اند: همچون آرتمیس کردیه ،بانو گردآفرید و...نیز زنان سیاستمدار و دانشمندی که به تنهایی و یا دوش به دوش مردان خود ایستادند و از این سرزمین پاسداری کردند , زنانی چون آتوسا (همسر کورش بزرگ), شهربانواستر,شهربانوموزا , پروشات , آتوسا(همسر سیاستمدار و هوشمند اردشیر دوم), پانته آ , کتایون, سیندخت , فرنگیس , فرانک , شیرین , منیژه , ارنواز شهرناز, رودابه , تهمینه , پورچیستا.چیستا دختر کوچک آشوزرتشت

 

 

یه اشتباه تو اسامی کردی. آتوسا دختر کورش کبیر و همسر داریوش بزرگ است. همسر کورش آناهیتا دختر یکی از سرداران بزرگ قوم پارس بود که از ترس آستیاک به پدر کورش پناهنده شد و بعدها به درخواست کورش و حمایت وی کارخانه اسلحه سازی راه اندازی کرد

 

تحقیق و بررسی درست یا غلط بودن این پست و پی نوشتش به عهده خودتان

 


» نظر
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >