سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پرواز

در بیکران تنهاییهایم به بودن زیباییها و رنگارنگی آرزوها می اندیشم. به غرور نه تکبر، به عظمت ، به اوج نه ذلالت می اندیشم.

آیا واقعا من می توانم در تمام نا تمام های زندگیم به تمامی زیبا دست یابم. به درخششی عظیم.

 

خدای من کاش آن دستانی که در اوج نیازم مرا تنها گذاشتند مدانستند که چقدر به گرمای حضورشان نیازمندم. کاش آن دلهایی که در اوج بی کسی بی کس ترم کردند درک می کردند که من تنها با آنها نوای زندگی را می نوازم.

 

اما نه ...

اینک منم که می توانم پرواز کنم ،‏تنها در آسمان و چون هیچکس با من تنها نیست من هم تنها نیستم . من در کنار زیباییهای دنیا زیباییهای نیازم را یافتم.

یافتم که باید بود ، زیست، رفت و درخشید.

به اوج رسید و دیگران را به اوج رساند و چه احساس زیبایی است این حس که ببینی چقدر محترم به نیاز دیگران مرحمی شدی.

به هنگام پرواز با دیگران پرواز زیباست نه به تنهایی به اوج آسمانها رفتن.

 

پرواز دسته جمعی پرندگان زیباتر از پرواز یک کبوتر در آسمان است. با کبوتران بازی و پرواز جلوه ای خاص به نقش بندی پرواز می بخشد.

با تو پرواز برایم زیباتر از هر پروازی بود. ولی اینک می بینم که دیگران را باید به پرواز واداشت تا خودش را در اوج اسمانها ببیند.

پس تو هم پرواز کن 


» نظر

بازگشت از سفر

سلام

 

بعداز یک تاخیر 12 روزه برگشتم. دلم واسه ی همه ی شما تنگ شده بود. امتحان بد نبود. توی این سفر ایرانیهای زیادی رو دیدم که به قصد ترک و برای گرفتن آن کارت رویایی به آنجا سفر کرده بودند.

 

بعضی ها ی گفتند که این گران کارته چون دیگه از ما گذشته رفتن اما باز هم مشتاق به رفتن بودند.

توی دلم غم عجیبی بود. چرا همه از ین دیار باستانی در حال گریزند. چرا کسی به دنبال آمدن به این کشور نیست و این سرزمین باستانی شده مامن امنی واسه ی افغانها.

 

من باید اعتراف کنم که به سبک زندگی و نگرش تمامی انسانهای آن سرزمین قبطه خوردم.

به فرهنگی که به قول همه ی ما کلاس آنها خیلی عالی بود.

حتی محبت کردنهای آنها هم زیبا بود.

کاش ایران هم می تونست به اندازه ی آنجا زیبا تر بشه .

کاش مردمان ما هم می تونستند به راحتی دروغ نگن. کاش همه صادق بودند. امااینها همه افسانه است.

و به این زودی ها نمی شه به حقیقت تعبیرش کرد.

کاش پاسارگاد ایران هم به عظمت واقعی خودش می رسید، کاش ارگ تبریز خراب نمی شد ، کاش بزرگترین سالن تاتر تبریز که یکی از سه بزرگترین سالنهای تاتر بود از بین نمی رفت. وخیلی چیزهایی که واقعا ناراحت کننده است.

 

من باید بگم در تمام این مدت داشتم به جوانهای این سرزمین فکر می کردم. به همه ی افرادی که چقدر باید تلاش کنند اما بیهوده و به هیچ نتیجه ای نمی رسند.

 

توی این مدت با مریم بودم عزیزی که همیشه دوستش دارم و از حرف زدن با اون لذت می برم. خیلی جاها رفتیم و خوحال از اینکه می دیدمش.

بچه ها و دانشجوهای خوب من هم ابراز دلتنگی می کردند و خدا می دونه که چقدر دلم می خواست آنها هم همراه من باشند و بالاخره توی یه فصت این بچه های خوب و مهربون هم فرصت تحصیل در مقاطع بالاتر و بهتری رو پیدا کنند.

 

دلم واسه ی آن صفای شیطون تنگ شده  بود وای که وقتی صبح اومد خودش انداخت توی بغلم چقدر احساس کردم یه جورایی توی قلبمه. پریسا که چقدر این مدت کوتاه بدون مامان کارهاش رو انجام داده.

 

بهزاد و جواد هم که دوتایی آمده بودن دنبال ما وای که این دو تا چقدر دوست داشتنی هستند و من هر دوتاشون را دوست دارم.

 

همه یه جورایی محبت می کنن و این برای من واقعا مهمه....

همه ی آنهایی که با آفلاین هاشون و ایمیل های پی در پی سراغ من رو می گرفتند حتی دوستان هندی من .

از همه ی شما ممنونم.

 

برام سخته خداحفظی ا بچه های اینجا اما این پنجشنبه به طور رسمی خداحافظی می کنم و محل کارم را ترک خواهم کرد.

شاید در این دوره ی جدید از زندگیم واسه من اتفاقات زیادی بیفته و لی از خدا می خوام هر چی که هست همش خیر باشه.

باز هم می نویسم از همه چیز. و هر آنچه که گذشت و خواهد گذشت.

 

می دونین توی این مدت فقط به دل پاک مهندس مقدم نیا فکر می کردم آن لحظه که کادوی اشون را دادم به مریم و مریم ، من و مامان گریه می کردیم.

صدای این پیر واقعا آرامش بخش دلهای ما ست.

 

خدایا کاری کن که این پیر همیشه سربلند و سرافراز باقی باشه.

احساس آرامشم بعداز رفتن و نبود هیچ استرسی باعث شده بود که کمی بهتر بشم و بعد از برگشت نشاطی محسوس در من بود که مورد توجه همه قرار گرفته بود. این سفر آرامشی هم واسه ی مامان بود.

همه شما ها رو دوست دارم .....

 

بعد از برگشت ترجیح دادم برم و آن عزیزی را ببینم که خیلی عزیزه  .

 

خوشحال شدم بعد از دیدنش. می خواست استراحت کنم ولی چون مهندس به من زنگ زد کفت بیا غفلت نکردم و آمدم.

دیدن دوباره ی بچه ها هم خیلی عالی بود. 

به هر حال راه جدید دردسرهایی خواهد داشت خدایا از ت می خوام به من کمک کنی و به قلبم آرامش بدی.

....

 

 

 

 

 

 


» نظر

چطور بگم ممنونم...

دارم کم کم به آخرین روزهای کاریم  نزدیک می شم. امروز آن عزیزی که الان خودش اگه این وی لاگ را بخونه می دونه که  دارم چی می گم، آمد پیشم با یه هدیه .

عزیزم واقعا ممنونم نمی دونم چطوری ازت تشکر کنم . شاید ندونی ولی برا م خیلی عزیزی عزیزتر از هر چیزی که فکر کنی  مثل خودت.

ممنونم ...

نمی دونم باید چی بگم فقط میگم ممنونم. و امروز با آمدنت به من ثابت کردی که برات ارزش دارم. و این برای من بزرگترین هدیه است عزیزم.

 

همه ی بچه ها به شوق اینکه من می رم امروز آمدند پیش من و برام آرزوی موفقیت کردند و برای مریم هم کادو گرفتند که من روز تولد مریم بدم بهش.

 

از همه ی شما ممنونم و الان غم غریب و شادی زیادی قلبم را گرفته و ازتون می خوام برای من توی این روزها دعا کنین چون فقط این دعاهای شماست که برای من خیلی مهمه. برام خیلی ارزش دارین همه ی شما و تا آخر عمرم بهتون فکر می کنم و آرزوی موفقیت شما را در هر جای این دنیا دارم.

برف داره می باره  ریز ریز و تو با آمدنت گرمایی به این دل خسته و سرد من بخشیدی نمی دونم چه طوری به خاطر حضورت ازت تشکر کنم!!!

اما عزیزم می دونم که باید یرم و یه مدت بمونم. تا فکر کنم به همه چیز کاش می دونستی چقدر دوست دارم و برام ارزشمندی.

اما نفرین به تمامی .....

 هوا خیلی سرده خیلی سرد. و نمی دونم توی این زمستون چی می شه . ازت می خوام همیشه برام از موفقیتهات بگی از پیروزیهات و هروقت کاری داشتی به من بگی چون تو برای من عزیزترین فردی هستی که بعد از مامان دارم.

بچه هابی خوب من شما هم مواظب خودتون باشین من تمام شیطنتهای شما را دوست دارم اما حیف که مدیر  دپارتمان آکادمیک بعضی از محدودیت ها را زیاد کرده.

من با موفقیت شما ها موفقیت خودم را احساس می کردم و با شادی شما ها شاد میشم . بدونید که برای شما ها تمامی سعی و تلاشم را خواهم کرد .

صنم و سولماز عزیزم شما ها را خیلی دوست دارم. صنم که تو دختر خود منی....

صبا دوست خوبم مرسی که حتی در خواب هات هم به من فکر می کنی می دونم که دل به دل راه داره.

 مماندان جان مرسی از تماس هات و اینکه به یاد منی تو همیشه برام مهربونترین دوست و منطقی ترین بودی عزیزم.

 

به امید دیدار بعد از ده روز...

 


» نظر

شب سرد

امروز باز یه روز دیگه است اما با خبرهای خوب که علی بهتر شده و به دنیای ما برگشت و این لطف خداوند بزرگ بیش نیست.

امروز هر چی بود گذشت و روزها پشت سر هم و خیلی زود د ر گذر هستند و من دارم جلوتر میرم.

یه روز سخت بود اما همش موفقیت . جالبه این روزهای آخر ،موفقیت هام بیشتر می شه و این خیلی عالیه واسه ی من. هفته ی آینده برای شروع با مامان می ریم  تا من آزمون فوق لیسانس را بدم و بعد از 10 روز دوباره به ایران برمیگردم اما عملا دیگه دارم خودم  رو واسه ی زندگی جدیدی آماده می کنم . حتی اگه نشه که لحظه ی آخر نرم باز هم مسیر زندگی من عوض شده و دارم تویه مسیر جدید جلو می رم. و باید از هر لحاظ خودم را برای رویارویی با همه ی چیزهای که فقط الان توی افکار من آماده کنم.

نسای کوچولوی مامان ! داری چی کار می کنی؟

بعضی وقتها خیلی دلم می گیره به خاطر همه چیز و همه کس. به خاطر همه ی سالهایی که گذشت اما از یه چیز خیلی خوشحالم که تجربیات زیادی را در این سن نسبتا کم به دست آوردم و این را می دونم که از خیلی ها که همسن و سالیم بعضی مسائل اجتماعی را بیشتر م فهمم و می تونم حل کنم.

من در طی هفت سال کار مداوم تونستم از نسای کوچولو  به یه دختر قدرتمند و توانا تبدیل بشم.

و این افتخاریه که به تمام افتخارات کاری من اضافه می شه. بعضی از این روزها خیلی گذشته برام تداعی می شه و من سعی در بی توجهی به آن را دارم. اما بعضی وقتها واقعا در عجبم که چه بر من گذشت و من الان چی هستم.

از چه نامردانگی ها درس مردانگی و درستی گرفتم.

از چه بی نا مردمی ها در س مردم داری گرفتم. و از چه تزویرهایی دور شدم تا خودم را همچنان صادق و پاک نگاه دارم.

چقدر دلم امشب گرفته . می خوام سرم را بگذارم روی زانوهای مامان و زار زار گریه کنم. اما نه مامان نسرین نیاید اشکهای من را ببینه و الا غصه می خوره . من باید پیش آن بخندم حتی اگه بزرگترین غمها را حامل باشم.

می خوام اشک بریزم بلکه آروم بشم . اما ....

نمی دونم کی اما یه روز اگه عمری باشه و بسترش برام فراهم بشه شاید همین جا نوشتم از گذشته تا حال. کاش می تونستم امشب تا خونه پیاده یرم. اما هوای سرد مانع از درخواست منه.

داریم به زمستون سرد نزدیک می شیم و من تمامی روزهای سرد به یاد می آید که چطور حتی گرمترین شوفاژهای دنیا هم موثر نبودند.

به تمام شبهای غمناکی که در کنج اتاق فقط به تمام تنهاییم فکر می کردم و جرات نداشتم لب تر کنم. چون خودم خواسته بودم. و حالا ....

ان شاله هیچ شبتون و هیچ روزتون سرد و تاریک نباشه.


» نظر

کاش تو هم آبی بودی نه واقعا سیاه

امروز یک تجربه ی دیگه ای را به دست ؟آوردم. احساسم می گه قرار تا می تونم ببینم که ای انسانهای چند چهره چطوری دارن بازی  می کنند و چه ظاهر زیبایی به روی آن قلب پلیدشون کشیدن. چطور دوستیهای محکم را به روابطی می فروشند.

آره اینها همه اش واسم تجربه است و بس و من تمام اینهار و به فال نیک می گیرم. چطور می خواهند خودشون را انسانهای والایی به اذهان مردم بنمایانند ولی در باطن....

 

روزهایی عجیبیه خیلی عجیب و من دارم از پس این روزها آزمایش می شم.

این انسانها چور می تونن انقدر عوض بشند و خودشون را طوری دیگه نشون بدهند. حتما تغییر چهره واسه ی این دسته از انسانها کار آسونی هست.

به هر حال من افتخار می کنم به خودم که انقدر مصمم در انجام دادن کارهام به جلو می رم بدون اینکه به تغییر چهره ی دیگران توجهی داشته باشم.

ولی خیلی خوبه که این افراد پلید باطن واقعی خودشون را خیلی خوب در پس نشون دادن عکس العمل ها نمایان می کنند.

باید این جور می شد تا من شناختم را کاملتر کنم.

باید من دیگران نزدیک می شدم و آنها در شرایط خاص قرار می گرفتند تا خود واقعیشون را نشون می دادند.

 

به هر حال من خواهم رفت . به هدفم می رسم و از همین جا میگم تو هم نمی تونی مانع از من بشی چون این امر طبیعی است که دوست هم نخواهد دوستش به جایی برسه که خودش رسیده. حتی اگر بهترین دوستان دنیا باشند. چه برسه به ما که فقط یه ...
حالم را همه ی این دو روییها به می زنه.

و از تمام این حسادت ها در فرارم.

تمام این تزویرها حال من را از پیش هم بدتر می کنه.

بسه

به خودتون بیایند و این را بدانید که خدایی هم هست و یک روز جواب این رفتار زشتون را خواهی دید.

پس همیشه سعی در تلاش جهت پیشرفت دیگران داشته باشیند نه با اکران فیلمهای مختلف مانع بشین از پیشرفت دیگران.

 


» نظر
<   <<   21   22   23   24   25   >>   >